کد مطلب:368708 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:9580

3 ـ تعجّب و خنده خدا


اینكه خدا می خندد و تعجّب می كند «قولی است كه جملگی (از ارباب صحاح) برآنند. آنانكه بعض از روایات صفات را توجیه كرده و یا گفته اند كه ما بدان ایمان داشته و دارای معنایی كه لایق آن است می باشد و امثال این عبارات (كه گذشت)، در اینجا سكوت كرده و آن را جزء روایات صفات نمی دانند. گویا خندیدن و تعجّب كردن از نظر آنها برای خدا منعی ندارد. فقط ابن ماجه آن را در ردّ بر جهمیّة نقل كرده است كه می رساند از نظر او این نیز جزء روایات صفات است، و البته حقّ همین است.



مگر نه این است كه منشأ تعجّب و خنده، جهل به یك واقعه است؟ آیا بر خدا چیزی مجهول است كه چون آشكار شد موجب خنده یا تعجّب او شود؟ جالب تر از این، مواردی است كه در آن خدا می خندد یا تعجّب می كند كه برای انسان ها نیز نه جای تعجّب است و نه جای خنده. معلوم می شود خدایی كه صاحبان صحاح معرّفی كرده اند هم بیهوده تعجّب می كند و هم بیهوده می خندد. «سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ. «اللّهمّ غفرا.



اكنون به موارد خنده و تعجّب خدا كه در صحاح اهل سنّت آمده است سری می زنیم:



ـ «خدا به دو نفر می خندد: یكی كسی است كه در راه خدا جهاد می كند و شهید می شود و دیگری قاتل او كه بعدا مسلمان شده و شهید می شود و هر دو به بهشت می روند.(1)



البته ما از أبو هریره ـ راوی منحصر به فرد این حدیث ـ بیشتر از این توقّع نداریم.



سؤال ما از ناقلان حدیث این است كه آیا حتّی یك نفر از كسانی كه آن را نقل كرده اند خندید؟ كجای این مطلب خنده دارد؟! بگذریم از اشكالی كه در اصل آن وارد است.



ـ «خدا از قومی كه با زنجیرها وارد بهشت می شوند تعجّب می كند.(2)



اینجا جای تعجّب است كه آیا كسی نیست تا زنجیرها را از دست و پایشان باز كند تا در بهشت راحت باشند! لابدّ خوانندگان محترم نیز مثل ما تعجّب می كنند! البته ما از أبو هریرة تعجّب نمی كنیم كه...!

ـ «خداوند تعجّب كرد یا خندید از مرد و زنی كه شب گرسنه خوابیدند و غذای خود را به مهمان دادند.(3)



این روایت نیز كه در ضمن داستانی است، فقط از أبو هریره نقل شده است.



ـ «مردی كه در جهنّم است (و او آخرین كسی است كه از جهنّم بیرون می آید) تنها خواسته او از خدا این است كه از جهنّم آزاد شود. خدا از او پیمان می گیرد كه چیز دیگری نخواهد. چون بیرون آمد و نعمت های بهشت را دید از خدا بهشت می خواهد. خدا به او می گوید: مگر تو عهد نبستی كه جز خروج از جهنّم را نخواهی! وای بر تو ! چقدر پیمان شكن و فریبكاری! او آنقدر اصرار می كند تا آنكه خدا خنده اش می گیرد و چون خندید به او می گوید: وارد بهشت شو.(4)



معلوم نیست كه هدف از گفتن و نوشتن این حدیث طولانی كه از أبو هریره نقل شده چه بوده است، ابتدای آن مربوط به دیده شدن خداست، بعد از آن آمدن خدا به صورتی غیر صورت اصلی، سپس نقل نمونه ای از عذاب جهنّم و آنگاه بیرون آوردن عدّه ای از آن، تا آنجا كه آخرین نفر التماس می كند كه خدا او را از جهنّم برهاند و خدا نیز از او عهد و پیمان می گیرد كه غیر از رهایی از آتش چیزی نخواهد و چون رها شد و بهشت را مشاهده كرد، مدّتی بر این منوال گذشت و ساكت ماند بعد از آن از خدا می خواهد كه او را نزدیك در بهشت ببرد و خدا به او می گوید مگر تو عهد نبستی كه جز خروج از جهنّم نخواهی وای بر تو ای پسر آدم چقدر حیله گری! و مجددا از او پیمان می گیرد... .



گوئیا راوی یا راویان حدیث ـ كه ما ریشه آن را از أبو هریره می دانیم ـ (گر چه عطاء بن یزید می گوید كه أبو سعید خدری نیز آن را نقل كرده است ولی ظاهرا این مطلب مربوط به قسمت آخر حدیث كه عطاهای خداوندی است می باشد) تصوّر كردند كه اهل جهنّم از بهشت و نعمتهای آن بی خبرند كه در این حدیث آمده است: «چون از جهنّم بیرون آمد و نعمتهای بهشت را دید»، معنای آن این است كه تا آن زمان آن را ندیده بود. درحالی كه خداوند در سوره اعراف، آیه 50، می فرماید: «اهل جهنّم بهشتیان را ندا می دهند كه از آب یا آنچه كه خدا به شما داده به ما هم بدهید. آنان می گویند همانا خداوند آن ها را بر كافران حرام كرده است. این آیه به روشنی می گوید كه اهل جهنّم نعمتهای بهشت را می بینند كه این خود عذابی برای آنان است.



از این گذشته اگر كسی عهد بست كه جز خروج از جهنّم نخواهد و چون نعمتهای بهشت را دید آن را نیز بخواهد، آیا به این شخص می گویند «فریبكار»؟ مگر این خواسته مشروع، فریب دادن است؟



سؤال دیگری كه به ذهن می آید این است كه آیا كسی می تواند خدا را بفریبد؟! آیا این شخص با این كار و این تقاضابا توجّه به آن وعده و عهد و پیمان، توانست خدا را بفریبد؟ آیا این است «صحیح ! بخاری» با این گونه روایاتش؟



نكته دیگری كه تذكّر آن لازم است اینكه مسلم در صحیح خود درباره آخرین كسی كه از جهنّم بیرون می آید روایات متعدّدی دارد (البته نه به این تفصیل كه بخاری نوشته است) و در آخر یكی از آنها كه انس آن را از ابن مسعود نقل كرده است چنین می گوید: «... فضحك ابن مسعود فقال: ألا تسألونی ممّ اضحك؟ فقالوا: ممّ تضحك؟ قال: هكذا ضحك رسول اللّه صلی الله علیه و سلم . فقالوا: ممّ تضحك یا رسول اللّه؟ قال: من ضحك ربّ العالمین حین قال: (والقائل هو آخر من خرج من النار ودخل الجنّة) أ تستهزی ء منّی وأنت ربّ العالمین؟ فیقول: انّی لا استهزی ء منك ولكنّی علی ما اشاء قادر.(5)



خلاصه ترجمه: «بعد از آنكه نفر آخر از جهنّم بیرون آمد و خدا به او وعده داد كه دوبرابر دنیا به او بدهد گفت: خدایا مرا مسخره می كنی...) ابن مسعود خندید و گفت: آیا از من نمی پرسید برای چه می خندی؟ گفتند: برای چه می خندی؟ گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله همین گونه خندید به او گفتند: برای چه می خندی ای رسول خدا؟ گفت: از خنده پروردگار عالمیان... .



سؤال ما این است همان طور كه رسول خدا صلی الله علیه و آله ـ بنا به نقل مسلم ـ از خنده خدا خندید و ابن مسعود نیز از خنده رسول خدا صلی الله علیه و آله آیا راویان حدیث نیز از خنده ابن مسعود خندیدند ؟ آیا آنانكه این حدیث را می خوانند به این مطالب می خندند؟ اندیشیدن با خوانندگان منصف.



حال می خواهیم بدانیم كه آیا خدائی كه محدّثین اهل سنّت به تصویر كشیده اند گاهی می خندد و تعجّب می كند یا همیشه.



به این روایات توجّه فرمائید:



«خدا تعجّب می كند از بنده ای كه بگوید: خدایا! گناهان مرا ببخش كه جز تو كسی گناهان را نمی بخشد).(6)



«خدا از ناامیدی بندگانش خندید درحالی كه غیر آن حال نزدیك است. (مراد این است كه «در ناامیدی بسی امید است» و تغییر حال، هر لحظه امكان دارد سختی ها برطرف می شود و مشكلات آسان می گردد و...).



راوی می پرسد: آیا پروردگار می خندد؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آری. راوی گفت: هرگز از خدائی كه می خندد خیری را از دست نمی دهم.(7)



لابد اگر خدا نخندد از خیرش باید ناامید شد!

ـ «خدا به سه چیز می خندد: به صف در نماز و به كسی كه در دل شب نماز می خواند و كسی كه كارزار می كند.(8)



با توجّه به كرویّت زمین، همیشه در جای جایِ آن صف نماز برقرار است. بنابراین خدائی كه اینان ترسیم كرده اند، همیشه در حال خندیدن است!



ـ «خدا تعجّب می كند از چوپانی كه بر بالای كوه، اذان می گوید و نماز می گزارد....(9)



راستی تعجّب دارد! مگر انسان ـ آنهم چوپان ـ بالای كوه باید نماز بخواند، آنهم با اذان و اقامه!!



ـ «پروردگار ما تعجّب كرد از مردی كه در راه خدا جنگید و یارانش شكست خوردند و او سرانجام خونش ریخته شد.(10)



از مجموع این روایات چنین به دست می آید كه خدای ساخته دست بشر دائما در حال خنده یا تعجّب است. او كه برای امری كه نه جای خنده است و نه جای تعجّب، هم می خندد و هم تعجّب می كند، قطعا از اموری كه باعث تعجّب و خنده است بیشتر تعجّب می كند و بیشتر می خندد. آیا می توان گفت كه این خدا همان خدای آفریننده جهان و بی نیاز از همه و منزّه از هر آن چیزی است كه بندگان نادانش او را بدان وصف كرده اند؟ بیایید باز هم به این آیه مترنّم شویم كه: «سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ» و بگوییم كه منزّه است خدایی كه اینان او را وصف می كنند و به خدائی كه واصفان از وصفش عاجزند پناه می بریم.



ما نیز تعجّب می كنیم؛ البته از این روایات ! و اگر روزی عقلا و اندیشمندان قوم، كتاب های به اصطلاح، «صحیح» خود را از این روایات تطهیر كنند واقعا جای تعجّب است. چه آنكه ما امیدی به اینكار آنها نداریم.



4. نجوای خدا با بنده اش



«مردی از ابن عمر درباره نجوی پرسید. گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم كه می گفت: همانا خداوند به مؤمن نزدیك می شود و كَنَف خود را بر او می نهد و او را می پوشاند و می گوید: آیا فلان گناه را به یاد می آوری؟ ـ و این را دو بار می پرسد ـ (و در هر دوبار) می گوید: آری، ای پروردگار من. تا آنكه به همه گناهان اعتراف می كند و خود را در هلاكت می بیند. خدا به او می گوید: من در دنیا آن را پوشاندم و امروز ترا می آمرزم....(11)

در بررسی این روایت كه راوی آن فقط ابن عمر می باشد به نكاتی چند باید توجّه كرد:



اولاً: كنف در لغت به معنای: طرف، سایه، بال پرنده، جهت، و كنف انسان دو بازو و سینه او می باشد و كنف خدا یعنی رحمت و حفظ او (المنجد).



در پاورقی صحیح مسلم آن را به پوشش و عفو معنی كرده است و گفته است: «كنفه هو ستره و عفوه.



اگر روایت را این گونه معنی كنیم كه خدا رحمت و عفو خود را بر او نهاده و او را پوشانده است آن را توجیه خوبی كرده ایم ولی با ابن ماجه چه كنیم كه آن را از روایات صفات، دانسته و لذا در باب ردّ بر جهمیّة آورده است. علاوه بر این در كجای روایات یا دعاها آمده است كه گفته باشد خدایا كنف خود را بر من بنه یعنی عفو خود را شامل حال من بكن!



ثانیا ـ اینكه خدا به بنده اش نزدیك می شود چه معنی دارد؟ مگر او از بندگان دور است كه بخواهد به آنها نزدیك شود؟ مگر خود نفرموده است: «وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»؟(12) اگر خدا بخواهد رحمت خود را شامل بنده ای كند آیا باید او به بنده نزدیك شود یا بنده به او ؟ نزدیك شدن بنده به خدا معنایش روشن است و آن اینكه بنده باید با اعمال صالح و توبه و بازگشت از بدیها خود را به پروردگارش نزدیك كند و امّا نزدیك شدن خدا به بنده معنائی ندارد.



ثالثا ـ نجوای خدا با بنده چه معنائی دارد؟ آیا اگر خدا بخواهد با بنده ای صحبت كند كه كسی آن را نشنود نیاز به نجوی دارد؟ (لابدّ توجّه دارید كه معنای نجوی، سخن درگوشی است). مگر وحی خدا به پیامبران كه در میان مردم انجام می شد كسی آن را می شنید؟ آیا در نصّ روشنی (قرآن یا حدیث) آمده است كه خداوند با پیامبری از پیامبران خود نجوی كرده باشد تا چه رسد با بنده گناهكاری؟



رابعا ـ مگر خداوند خود نفرموده است: «شایسته انسان نیست كه خدا با او تكلّم كند مگر آنكه به او وحی نماید یا از پشت پرده باشد یا رسولی (مثل جبرئیل) برای او بفرستد...»؟(13) و در روایت فوق اثری از هیچیك از آنها نیست بلكه نجوای مستقیم خداست با بنده اش.

خامسا ـ اگر انسانِ گناهكار، با توبه از دنیار رفت كه آمرزیده است، و اگر توبه نكرد باید به كیفر اعمالش برسد. اگر قرار باشد گناهكاری كه توبه نكرد و مرد، به افتخار نجوای خدا در قیامت نائل شود، خوب است كه همه گناهكار بمیرند و توبه نكنند! (لابد این نجوی با تك تك گناهكاران به طور جداگانه انجام می شود! خوشا به حالشان! البته مسأله شفاعت امری است جداگانه كه اینجا جای بحث آن نیست و این روایت متعرّض آن نمی باشد).



آری، این است صحیحین و این است روایات ناب آن دو كتاب!



5. منزل خدا



قبلاً گذشت كه مردم برای شفاعت نزد یك یك انبیاء می روند و آنان عذر آورده و سرانجام نزد خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله می روند.



حال، بقیّه این روایت طولانی ـ یا بهتر بگوئیم: این داستان خرافی ـ :



«... فأستأذن علی ربّی فی داره فیؤذن لی علیه، فإذا رأیته وقعت ساجدا. فیدعنی ما شاء اللّه ان یدعنی، فیقول... فیحدّ لی حدا... فأخرج فأخرجهم من النار وادخلهم الجنّة ثمّ اعود فأستأذن علی ربّی فی داره فیؤذن لی علیه فإذا رأیته...» در اینجا رسول خدا صلی الله علیه و آله (البته بنا به نقل صحیحین) می فرماید كه من از پروردگارم در منزلش اجازه می گیرم و به من اجازه داده می شود (از جمله: «فیؤذن لی علیه » به خوبی برمی آید كه اجازه دهنده كس دیگری غیر از خدا بوده است. لابد فرشتگانی كه به عنوان دربان و غیره آنجا بودند به حضرتش اجازه ورود دادند!). و چون او را دیدم به سجده می افتم (معلوم می شود كه تا آن موقع خدا را ندیده بود! علّت آن معلوم است زیرا خدای صحیحین در خانه اش بود و بیرون نیامده بود تا بتوان او را دید!) سرانجام به من اجازه داده می شود كه عدّه ای را شفاعت كنم. من خارج می شوم (معلوم است كه از كجا خارج می شود، از خانه خدا كه داخل آن شده بود!) و آنانی را كه برایشان اجازه شفاعت گرفتم از جهنّم بیرون آورده وارد بهشت می كنم سپس برمی گردم و از پروردگارم در خانه اش اجازه می گیرم(14) ... (و این داخل خانه خدا و خارج شدن از آن سه بار انجام می شود و در هر بار عدّه ای را شفاعت می كند. تا آخر حدیث).



باید گفت خوشا به حال آنانكه در آن منزل ساكنند كه همیشه خدا را می بینند!



سؤالی كه در اینجا به ذهن می آید این است كه آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله به اندازه بنده گناهكاری كه بی توبه از دنیا رفت، نزد خدا ارزش ندارد كه خدا به او نزدیك شود؟ چنانچه به آن بنده نزدیك شد و با او نجوی كرد. چرا آن گناهكار سرجایش باشد و خد ا به او نزدیك شود ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله باید سه بار مسافتی را طی كند تا درِ خانه خدا برود و اجازه بگیرد و مدّتی نیز معطل شود و... اگر همه گناهكاران با شفاعت پیامبر صلی الله علیه و آله از جهنّم آزاد می شوند دیگر نجوای خدا با بندگان گناهكار و آمرزش آنان، بی آنكه كسی واسطه شده و شفاعت كند، چه معنائی می تواند داشته باشد؟!



مسلم ـ چنانچه در پاورقی بدان اشاره شد ـ همه این داستان را نوشته و فقط كلمه «فی داره» را كه به معنای «درخانه اش» (یعنی در خانه خدا) می باشد، حذف كرده است. گوئیا او متوجّه شد كه این كلمه بسیار بی معنی می باشد و این می رساند كه او از استادش زرنگتر بوده است! البته چون اعتبار بخاری در نزد اهل سنّت از مسلم بیشتر است، باید گفت مسلم اشتباه كرده و خدا در منزلش بود! پناه می بریم به خدا از این گونه نسبت ها و از گفتن و نوشتن این گونه روایت ها! «اللّهمّ غفرا». باز هم بگوئیم: «سبحان اللّه عمّا یصفون».



6. خدا هر شب پایین می آید



«پرودگار ما هر شب، یك سوم به آخر شب مانده، به آسمان دنیا می آید و می گوید: كیست مرا بخواند تا او را اجابت كنم؟ كیست كه از من بخواهد تا به او عطا كنم؟ كیست كه از من آمرزش بطلبد تا او را بیامرزم؟.(15)



این هم از روایاتی است كه راوی منحصر به فرد آن أبو هریره است و بسیاری از روایات صفات از اوست. أبو داود كه آن را در باب ردّ بر جهمیّة آورده می خواهد بگوید كه اینهم از احادیث صفات است و اگر كسی بخواهد آن را توجیه كند او آن را قبول ندارد!



البته خدائی كه دیده شود و منزلی داشته باشد و دارای دست و پا و كمر و... باشد، چرا به پایین نیاید؟ و چرا لازم باشد كه آن را توجیه كنیم. اینان می گویند خدا جایش در آسمان است (چنانچه خواهد آمد) و لابد بعد از اینكه صبح شد به آسمان مراجعت می كند و تمام روز را در منزلش استراحت می كند! (نعوذ باللّه ونستغفر اللّه).



أبو هریره نمی دانست كه زمین كروی است و همیشه قسمتی از زمین ثلث آخر شب است و إلاّ دروغ دیگری می بافت! و با توجّه به این موضوع، آیا اهل سنّت و مخصوصا علمای آنها از خود نمی پرسند كه اگر همیشه خدا در زمین است پس كی به آسمان می رود؟ آیا با این پیشرفت علوم، باز هم می گویند كه صحیحین (صحیح بخاری و صحیح مسلم) «اصحّ الكتب بعد القرآن» است؟ (یعنی این دو كتاب صحیح ترین كتابها بعد از قرآن است).



جالب است آنقدر كه در این دو كتاب مطالبی از این قبیل آمده در هیچ كتابی نیامده است تا جائی كه ـ به تعبیر علاّمه امینی رحمه الله ـ می توان گفت: این دو كتاب پر است از «سفاسف.(16)



چرا این گونه روایات از اهل بیت پاك رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نشده است؟ آنان كه حضرتش دستور به پیروی از آنها داده و فرموده است كه تا از قرآن و اهل بیت و عترتم پیروی كنید هرگز گمراه نمی شوید.(17)

در اصول كافی از جمله روایاتی كه نقل شده ردّ بر همین مسأله است. معلوم می شود در زمان اهل بیت علیهم السلام مخصوصا إمام باقر و إمام صادق علیهماالسلام كه اندك آزادی برای بیان حقّ پیدا شد و نیز زمان إمام رضا علیه السلام به خاطر موقعیّت خاص سیاسی آن حضرت این گونه شبهات در میان عامّه رواج داشت و أصحاب آن بزرگواران دائما به آنان رجوع می كردند و پاسخ می شنیدند.



ابن ماجه از امیر المؤمنین علیه السلام و عایشه دو روایت نقل می كند كه خدا در شب نیمه شعبان از غروب خورشید تا طلوع فجر (اذان صبح) به آسمان دنیا می آید كه سند روایت اوّل به خاطر محمّد بن أبی سبرة مورد قبول رجالیون نیست ولی اصل مطلب را إشكال نكردند، چنانچه روایت منقول از عایشه را قبول دارند!(18) یعنی اگر روایتی از نظر آنها با سند صحیح نقل شده باشد به دلالت آن كاری ندارند.



حال می خواهیم بدانیم كه خدا در كجاست!



7. خدا در آسمان است



«پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله از كنیزی می پرسد: خدا كجا است؟ پاسخ می دهد: در آسمان است. می پرسد: من كیم؟ پاسخ می دهد: تو رسول خدائی. می فرماید: او مؤمنه است.(19)



سیوطی و سندی كه بر سنن نسائی حاشیه زده اند هر كدام حدیث فوق را به نحوی توجیه می كنند. اوّلی می گوید: «قال النَّوَوی: هذا من احادیث الصفات وفیها مذهبان احدهما الایمان من غیر خوض فی معناه مع اعتقاد انّ اللّه تعالی لیس كمثله شی ء وتنزیهه عن سمات المخلوقین. والثانی تأویله بما یلیق به....



و دومی می گوید:



«این اللّه: قیل معناه فی ایّ جهة یتوجّه المتوجّهون إلی اللّه تعالی وقولها فی السماء ای فی جهة السماء...»

نَوَوی می گوید: این از احادیث صفات است و در آن دو نظر است: یكی آنكه بدان ایمان می آوریم و درباره معنای آن فكر نمی كنیم و در عین حال عقیده داریم كه خدا مثل و مانند ندارد و او را از جهتْ داشتن منزّه می نماییم. دوم آنكه آن را به صورتی كه لایق آن است تأویل می كنیم.



سندی می گوید: (اینكه پیامبر از آن كنیز پرسید) خدا كجاست یعنی مردم كه به خدا توجّه می كنند به كدام طرف رو می آورند، و او كه جواب داد: در آسمان. یعنی به طرف آسمان توجّه می كنند.



لابد خوانندگان محترم توجّه فرمودند كه دانشمندانی كه حدیث فوق را شرح كرده اند دارای عقاید متعدّدند. كنیزی از كنیزان پاسخ می دهد كه خدا در آسمان است و دانشمندان بزرگی در معنای آن می مانند! آیا آن كنیز از علومی كه بعدها پیدا شد با خبر بود و پایه علمی او به حدّی بود كه بتوان كلام او را به صورت های گوناگون توجیه كرد؟ یقینا او تصوّر كرده است كه خدا در آسمان است و این توجیهات به فكر او هم نمی رسید و اگر او اینها را می دانست می گفت: خدا همه جا هست.



از اینها گذشته مگر در روایات قبل نخواندیم كه خدا در خانه اش است و هر شب پایین می آید ! آیا باز هم می توان آن را توجیه كرد؟ ما از مجموع روایات صحاح می فهمیم خدائی كه اینان به تصویر كشیده اند جسم بوده و صورتش مثل انسان است. دارای دست و پا و چشم و گوش است. خانه ای دارد و سحرگاهان به پایین می آید و... . (سبحان اللّه عمّا یصفون).



8. خدا قبل از آفرینش كجا بود؟



از نظر كسی كه با روایات اهل بیت علیهم السلام و راهنماییهای آن بزرگواران آشنا باشد این سؤال برای او بسیار عجیب است. او می داند كه خدا خود آفریننده مكان است. یعنی او بود و مكانی نبود. مگر او ـ جلّ جلاله ـ نیاز به مكان دارد كه بپرسیم خدا كجا بود و یا كجا هست؟ اگر خدا در مكانی باشد پس نیاز به مكان دارد، آن گاه چگونه می توانیم بگوییم كه او «بی نیاز» است. آیا نیاز به مكان، معنای آن احتیاج داشتن خدا نیست؟ مگر خدا ازلی نیست؟ اگر او در مكانی باشد باید آن مكان نیز ازلی بوده باشد و اگر آن مكان محدود باشد باید خدا نیز محدود باشد و اگر نامحدود باشد باید ما هم آن را ببینیم و آسمانها و زمین و همه آنچه كه آفریده شده باید در آن مكان نامحدود باشد.



اینها و سایر اشكالات، هر مسلمان را وا می دارد كه ساحت قدس الهی را از آنچه بعض از جاهلان او را بدان وصف می كنند منزّه بداند و بگوید: «سبحان اللّه عمّا یصفون.



قبل از آنكه روایت صحاح را در پاسخ به این پرسش كه «خدا قبل از آفرینش كجا بود؟» بدانیم، به روایتی از اصول كافی توجّه می كنیم:



«مردی از ماوراء النهر خدمت إمام رضا علیه السلام رسید و گفت: از تو مسأله ای می پرسم، اگر پاسخی كه می دانم بدهی امامت تو را قبول می كنم. امام علیه السلام فرمود: آنچه می خواهی بپرس. گفت: به من خبر بده كه پرورگارت از كی بوده و چگونه بوده و تكیه اش بر چه چیزی بود؟ حضرت فرمود: خدای تبارك و تعالی مكان را آفرید در حالی كه مكانی نبود و چگونگی را آفرید و چگونگی نبود و تكیه اش بر قدرتش بود. مرد برخاست و سر آن حضرت را بوسید و بعد از ادای شهادتین و اقرار به وصایت امیر المؤمنین علیه السلام گفت: و (شهادت می دهم كه) شما امامان راستگو بوده و تو نیز جانشین خوبی بعد از آنانی.(20)

حال روایتی را كه دو تن از صاحبان صحاح و نیز أحمد در مسند خویش آن را نقل كرده اند می آوریم:



«... پروردگارمان قبل از آنكه مخلوقاتش را بیافریند كجا بود؟ (رسول خدا صلی الله علیه و آله ) فرمود: در «عماء» بود زیر و بالایش هوا بود و مخلوقی نبود. عرش او بر آب بود.(21)



با مثالی ارزش حدیث فوق را برای خوانندگان محترم روشن می كنیم:



اگر كسی بپرسد كه «زید» قبل از تولّد كجا بود و پاسخ بشنود كه: در كوچه با بچه ها بازی می كرد، شما درباره عقل و فهم پاسخ دهنده چگونه قضاوت می كنید؟ آیا او را عاقل می دانید؟



أبو رزین (راوی حدیث) ـ به قول خودش ـ از رسول خدا صلی الله علیه و آله آن عقل كلّ، می پرسد: خدا قبل از آفرینش كجا بود؟ آیا پاسخ صحیح این نیست كه بگوید: سؤال از جا و مكان ـ آنهم قبل از آفرینش آن ـ درباره خدا بی معناست، زیرا خدا خود آفریننده مكان است. او بود و مكانی نبود؟



حال ببینیم كه در پاسخ فوق (كه ما آن را قطعا از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نمی دانیم) چه اشكالاتی می باشد:



اوّلاً ـ سؤال از این است كه آن گاه كه چیزی خلق نشده بود خدا كجا بود، جواب این است كه در «عماء» بود. در پاورقی ابن ماجه «عماء» را «ابر» و در «المنجد» آن را ابر پرباران یا ابر مرتفع معنی كرده اند. پس «عماء» (ابر یا ابر مرتفع) بود. این یك مخلوق!



ثانیا ـ در زیرش هوا و در بالایش هوا بود. پس «هوا» هم بود. این، دو مخلوق. (ابر و هوا).



ثالثا ـ عرش او بر آب بود. پس هم عرش بود و هم آب. این چهار مخلوق. (ابر، هوا، عرش و آب).



آیا این چهار موجود كه در حدیث آمده را خدا نیافرید؟ مگر راوی نپرسید خدا قبل از آفرینش كجا بود؟ وقتی هم ابر بود و هم هوا و هم عرش و هم آب، چگونه می توان گفت كه پاسخ، مربوط به قبل از آفرینش است؟!



رابعا ـ در زیر و بالای آن هوا بود. پس خدا چیزی است كه دارای زیر و بالاست. معنای آن محدود بودن خداست. سؤال این است كه آیا خدا دارای زیر و بالاست؟ البته خدائی كه دیده شود و خانه ای داشته باشد باید هم جسم باشد و هم محدود.



تا اینجا اشكالات وارده بر سنن ابن ماجه. امّا ببینیم كه پاورقی نویس آن چه می گوید:



«محمد فؤاد عبد الباقی» می نویسد كه «ما» در جمله «ما تحته هواء وما فوقه هواء» نافیه است كه معنای آن چنین می شود: «نه در زیرش هوا بود و نه در بالایش.

این معنی علاوه بر آنكه خلاف ظاهر است، مشكل اصلی را حلّ نمی كند. «هوا» از میان چهار مخلوق كنار می رود ولی:



اوّلاً ـ عماء و عرش و آب كما كان سر جای خود بوده و می گویند كه مگر ما مخلوق نیستیم؟!



ثانیا ـ إشكال زیر و بالای خدا را چگونه برطرف می كنید؟ خدا زیری دارد و بالایی كه در آنجا هوا نیست!



ترمذی و أحمد آخر روایت را این گونه نوشته اند:



«وخلق عرشه علی الماء». اینان با این عبارت خواسته اند بگویند كه خدا در عماء بود و زیر و بالایش هوا بود و بعدا عرشش را بر آب آفرید. پس، آب هم (غیر از عماء و هوا) بود، كه عرش را روی آن آفرید. در هر حال، مشكل زیر و بالا و عماء و غیر آن محفوظ است.



از خوانندگان محترم تقاضا داریم این روایت را با روایت اصول كافی ـ كه قبل از آن نوشتیم ـ مقایسه كنند و خود قضاوت كنند كه نتیجه كنار زدن اهل بیت علیهم السلام چیست؟ آیا نه همان فرمایش و سفارش رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم است كه فرمود: «اگر به این دو ـ قرآن و اهل بیتم ـ چنگ بزنید هرگز گمراه نمی شوید»؟ آیا نه این است كه چون اهل بیت علیهم السلام ـ كه مفسّر واقعی قرآنند ـ كنار گذاشته شدند، در اوّلین اصل از اصول دین، یعنی شناخت خدا، دچار آن چنان گمراهی شدند كه او ـ جلّ جلاله ـ شبیه انسان شده است؟



9. خدا در چه فاصله ای از ماست؟



شاید برای خوانندگان محترم این سؤال مطرح شود كه مگر خدا با ما فاصله دارد؟! ولی تعجّب نكنید ـ به زودی روایات صحاح را می خوانیم ولی قبل از آن به آیه ای از قرآن و فرازی از دعای إمام سجّاد علیه السلام ذهن خود را از آلودگی بعدی پاك كنیم:



خداوند در سوره قآ، آیه 16 می فرماید: «وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ». یعنی ما از رگ گردن به انسان نزدیك تریم. این آیه به خوبی می رساند كه خدا به ما نزدیك است و این نزدیكی، نه نزدیك بودن دو جسم است ـ تعالی اللّه عن ذلك ـ خدا جسم نیست تا نزدیك بودن او را متوجّه شویم بلكه او در همه جا هست و در عین حال، ذات مقدّسش در تصوّر هیچ متصوّری قابل درك نیست.



إمام سجّاد علیه السلام ـ كه دعاهای آن حضرت تماما درس است ـ به درگاه احدیّت چنین عرضه می دارد:



«یا من علا فلا شی ء فوقه ودنا فلا شی ء دونه.(22)



یعنی ای خدایی كه بالاست، (آن گونه بالایی كه ) هیچ چیز از او بالاتر نیست و پایین است و هیچ چیز از او پایین تر نیست. آری، خدا، هم در بالاست و هم در پایین و هیچ مكانی از او خالی نیست و او در هیچ مكانی نیست.



حال ببینیم در صحاح اهل سنّت در این زمینه چه روایاتی وجود دارد:



ـ «راوی می گوید: ما در بطحاء بودیم. در میان ما رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. ابری از آنجا گذشت. به آن نگریست و فرمود: این را چه می نامید؟ گفتند: سحاب. فرمود: والمُزْن. گفتند: والمزن. فرمود: والعنان. گفتند: والعنان. فرمود: بین شما و آسمان چه مقدار فاصله است؟ گفتند: نمی دانیم. فرمود: بین شما و آسمان 71 یا 72 یا 73 سال فاصله است و آسمان بعدی همچنین. (یعنی 71 یا... راه است) تا آنكه 7 آسمان را شمرد. (یعنی هر آسمان نسبت به آسمان قبل 71 یا 72 یا 73 سال راه است). سپس روی آسمان هفتم دریاست كه بین بالا و پایین آن مثل فاصله دو آسمان است. سپس بر بالای آن 8 بز كوهی است،(23) كه بین سم آنها تا زانو، فاصله بین دو آسمان است، و خدا بالای آن است. تبارك و تعالی.(24)

در بررسی این روایت یا بهتر بگوئیم، این داستان خرافی، می گوئیم:



اوّلاً ـ عدد مذكور در آن را نمی توان حمل بر كثرت كرد و آنچه در زبان عرب حمل بر آن می شود عدد 70 است چنانچه در قرآن آمده است: «اگر تو برای آنها (منافقین) 70 بار هم استغفار كنی خدا آنان را نمی بخشد». [سوره توبه، آیه 80] و معلوم است كه این عدد دلالت بر كثرت می كند یعنی هر چه هم كه برای منافقین طلب آمرزش نمائی بی فایده است و خدا آنان را نمی آمرزد. امّا تعیین آن به اینكه 71 یا 72 یا 73، نمی تواند آن معنی را بدهد، بلكه حدّ اكثر توجیهی كه از تردید در روایت می توانیم بنماییم این است كه بگوییم بستگی به سرعت آن وسیله دارد كه اگر سرعت آن زیاد بود در 71 سال و اگر كم بود در 73 سال این مسیر را می پیماید.



ثانیا ـ با یك حساب سرانگشتی می توان به دست آورد كه اگر مركبی با سرعت 100 كیلومتر در ساعت حركت كند (توجّه داشته باشید كه این عددها برای مركب آن زمان بوده است كه ما فرض كردیم بتواند چنین سرعتی داشته باشد.) در مدت 73 سال نمی تواند نصف فاصله زمین تا خورشید را بپیماید (كاری نداریم كه در آن زمان چنین مركبی وجود نداشت!) در حالی كه فاصله خورشید تا زمین تقریبا یكصد و پنجاه میلیون كیلومتر است و نور كه در یك ثانیه 000/300 كیلومتر می رود، این فاصله را در مدّت تقریبا 8 دقیقه و 20 ثانیه طی می كند.



آیا معقول است كه بگوییم فاصله ما تا آسمان أوّل 71 یا 72 یا 73 سال است؟! در حالی كه در زیر همین آسمان ستارگانی وجود دارد كه میلیاردها سال زمان لازم است تا نورش به ما برسد.



ثالثا ـ این روایت نیز به روشنی به ما می گوید كه خدا دارای مكان است و محلّ زندگی او هم فوق آسمانهای هفت گانه می باشد!



آیا شارحان این گونه احادیث، باز هم می خواهند بگویند كه خدا در ثلث آخر شب به زمین می آید یا گفتار آن كنیز را كه گفت خدا در آسمان است و امثال این مطالب، منظور چیز دیگری است و معنایی كه لایق خودش می باشد داراست؟! آیا آنان كه روایات مزبور را در ردّ بر جهمیّة نوشته اند با این توجیهات موافقند؟



اهل سنّت كه می گویند خدا در قیامت دیده می شود آیا اندیشیده اند كه وقتی ما او را ببینیم به ناچار بین ما و او فاصله ای خواهد بود و این فاصله را چه چیزی پر كرده است ؟ مگر می شود جائی را فرض كرد كه خدا در آنجا نباشد؟



10. اگر كسی را با طناب آویزان كنند بر خدا پایین می آید



عنوان فوق نیز مثل سایر عناوین، هر انسان فهمیده ای را به تعجّب وا می دارد ! انسانی را با طنابی آویزان كنند ـ حال، كجا و چگونه، بماند! ـ او سرانجام به خدا می رسد! یعنی اكنون و در مكانی كه هست پیش خدا نیست! برای آنكه خوانندگان محترم زیاد منتظر نمانند روایت مربوطه را می نویسیم:



«أبو هریره می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و اصحابش نشسته بودند كه ابری پیدا شد. حضرت فرمود: آیا می دانید كه این چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: این عنان است... پرسید: آیا می دانید بالای شما چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. گفت: الرّقیع (به معنای آسمان دنیا یا مطلق آسمان) سقفی محفوظ و موجی نگه داشته شده. سپس پرسید: آیا می دانید بین شما و آن (یعنی همان كه اسمش رقیع بود) چه مقدار راه است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. گفت: به اندازه 50 سال راه است. آنگاه پرسید: آیا می دانید مافوق آن چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: ما فوق آن، دو آسمان است كه بین آن دو، مسیر 50 سال راه می باشد. تا آنكه 7 آسمان را شمرد كه بین هر دو آسمان 50 سال راه بود. سپس فرمود: آیا می دانید ما فوق آن چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: بالای آن عرش است كه فاصله آن تا آسمان به اندازه فاصله بین دو آسمان است. (یعنی 50 سال راه). آنگاه پرسید: آیا می دانید كه پایین شما چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: زمین. سپس گفت: آیا می دانید پایین آن چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. گفت: زیر آن زمین دیگری است كه بین آن دو، مسیر 50 سال راه است. تا آنكه 7 زمین را شمرد كه بین هر دو زمین نیز مسیر 50 سال راه بود. سپس فرمود: قسم به آنكس كه جان محمّد در دست اوست، اگر شما با طناب یكی را به زمین پایینی آویزان كنید بر خدا فرود می آید.(25)

ترمذی به اصل حدیث إشكال نمی كند ولی به سند آن ایراد وارد می نماید و در آخر حدیث از قول بعض اهل علم در تفسیر حدیث می نویسد: (اینكه راوی گفته است بر خدا فرود می آید یعنی:) بر علم و قدرت و سلطنت او فرود می آید. علم و قدرت و سلطنتش در هر مكانی هست و خود بر عرش است همچنانكه در كتابش وصف كرده است.



پاسخ آن روشن است: اوّلاً ـ فرود آمدن بر علم و قدرت چه معنایی می تواند داشته باشد؟ ثانیا ـ اگر علم و قدرت و سلطنتش در هر مكانی هست نیاز به اینهمه طناب نداریم! ثالثا ـ خدا بر عرش است یعنی چه؟ آیا معنای آن محدود كردن ذات باریتعالی و در نظر گرفتن مكانی برای او نیست؟ پس او قبل از آنكه عرش را بیافریند كجا بود؟!



حال خوانندگان محترم این روایت را با آنچه كه أبو داود در سنن خویش نقل كرده است مقایسه كنند. او در ضمن حدیثی می نویسد:



... فاصله گوش یكی از فرشتگان حامل عرش تا گردن او 700 سال راه است.(26)



او در روایت قبل از آن نوشته است:



... خدا بالای عرش بوده و عرش بالای آسمانهاست....(27)



خوانندگان محترم خود می توانند محاسبه كنند كه قد آن فرشته (كه قبلاً شكل آن به صورت بز كوهی ترسیم شده بود!) چه اندازه می باشد و قطعا خواهند گفت كه با این 50 سال ها و یا 73 سال ها نمی توان طول آن فرشته را پیمود تا چه رسد از عرش هم گذشت!



نكته ای كه خوانندگان محترم بدان توجّه دارند این است كه برای رسیدن به خدا مسیر 50 سال ها را انتخاب كنیم یا 73 سال ها و كدام صحیح است؟ دیگر اینكه ما چگونه بتوانیم كسی را آویزان كنیم؟!



توجّه داشته باشید، مركبی كه سرعت آن 100 كیلومتر در ساعت باشد (مركبهای عصر قدیم مثل شتر یا اسب) در مدّت 50 سال تقریبا یك سوم فاصله زمین تا خورشید را طی می كند. (البته اگر بر فرض محال بتواند به سمت خورشید برود!)



می گویند اگر سرعت موشكی از مقدار بحرانی تجاوز كند (در حدود 11600 متر در ثانیه )، نیروی جاذبه به تعقیب و بازگرداندن آن موفّق نخواهد شد و به این ترتیب تا دنیا دنیاست آن موشك در حال گریز از زمین خواهد بود.(28)



حال فرض كنیم این موشك با همین سرعت (یعنی بیش از 5/11 كیلومتر در ثانیه) بخواهد به نزدیك ترین ستاره به خورشید، یعنی «قنطورس اقرب»(29) (كه تقریبا 4 سال نوری با ما فاصله دارد) برود، می خواهیم بدانیم پس از چند سال از همسایه دیوار به دیوار ما دیدن خواهد كرد.



با یك حساب ساده به دست می آید كه این موشك بعد از 000/100 سال هنوز به آن ستاره نرسیده است.



مسلّم است كه جاعلان این گونه احادیث، چیزی از اسرار آفرینش نمی دانستند. آنها به فكرشان هم نمی رسید كه خورشید، یكی از چند صد هزار میلیون ستاره ای است كه بر روی هم كهكشانی را تشكیل می دهند به نام «كهكشان راه شیری» كه طول آن یكصد هزار سال نوری است. و در زیر همین آسمان، صدها هزار میلیون كهكشان دیگر قرار دارد كه همه در حال گریز از هم بوده و به عبارت دیگر، فضایی كه در زیر آسمان أوّل قرار دارد در حال گسترش است.(30)



نكات فوق بدین جهت ذكر شده است كه اهل انصاف آسانتر بتوانند روایاتی این چنین را به دور بریزند. «سبحان اللّه عمّا یصفون. راستی كه خدا از آنچه كه او را بستایند منزّه است. آری، ما باید درباره صفات خداوند همان را بگوئیم و او را همان گونه بستائیم كه خود گفته و خود ستوده است.



11. باران از كجا می آید



بعد از آنكه دانستیم كه از نظر روایات صحاح، فاصله ما با خدا بسیار زیاد بوده و خدا در بالای عرش منزل دارد! و فقط شبها ـ آنهم ثلث آخر شب ـ به زمین می آید! می خواهیم بدانیم كه باران از كجا می آید. به این روایت توجّه فرمایید:



«انس می گوید: ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم كه باران آمد. رسول خدا صلی الله علیه و آله به بیرون رفت و لباسش را كنار زد تا باران به او اصابت كند. گفتیم: یا رسول اللّه! چرا چنین كردید؟ گفت: زیرا او تازه از نزد پروردگارش آمده است.(31)



قطعا خوانندگان محترم، كه با روایات گذشته صحاح، در مورد فاصله ما با خدا، آشنا می باشند، از این روایت تعجّب می كنند! گوئیا نویسندگان این گونه روایات فراموش كردند كه باید چند 73 سال راه پیمود تا به خدا رسید!! در حالی كه ابر در فاصله بسیار كمی از زمین قرار دارد. چگونه ممكن است كه باران از نزد پروردگارش بیاید! از أبو داود نیز تعجّب است كه چگونه روایات گذشته را فراموش كرده و این روایت را نقل می كند!



حق مطلب این است كه اینان آنچنان اعتمادی به راویان حدیث داشتند كه به خود اجازه نمی دادند متن حدیث را بررسی كرده و آن را با احادیث دیگر بسنجند و یا با عقل خود آن را دریابند و لذا هر روایتی كه از نظر آنان صحیح بوده است نوشتند و از آن گذشتند.



12. خدا به خواب پیامبرش آمد و...



«معاذ بن جبل می گوید: صبحگاهی پیامبر صلی الله علیه و آله در نماز تأخیر نمود تا جائی كه نزدیك بود خورشید طلوع كند و چون آمد و نماز گزارد، علّت تأخیر را چنین بیان كرد: چون نماز شبم را مقداری خواندم در حال نماز چرتم برد به طوری كه سنگینی بر من عارض شد. در این حال پروردگارم را دیدم كه در بهترین صورت بر من ظاهر شد و گفت: ای محمّد! گفتم: لبّیك ای پروردگار من! گفت: علّت مخاصمه در میان فرشتگان چیست؟ گفتم: نمی دانم. سه بار آن را تكرار كرد. دیدم كه كف خود را بین دو شانه ام گذاشت طوری كه خنكی نوك انگشتان او را بر سینه ام احساس كردم....(32)



خوانندگان محترم با رجوع به پاورقیهای شماره 31 و 33 متن روایاتی را كه می گوید خداوند آسمانها را با انگشتی و زمینها را با انگشتی و... نگه می دارد، مجدّدا ملاحظه كرده و قطعا مانند ما تعجّب خواهند كرد كه چگونه خداوندی كه صاحبان صحاح معرّفی كرده اند با این انگشتان كوچكش كه در این روایت «حسن و صحیح» (به قول ترمذی و بخاری) آمده، می تواند آسمانها و... را نگه دارد!!



حال نوبت آن رسیده است كه یك زیارت قبول هم بگوئیم! (معلوم است كه ما این جمله را به جدّ نگفته ایم چه آنكه این گونه روایات از نظر ما صد در صد مردود است). شوخی نیست، همه باید صبر كنند تا در قیامت خدا را ببینند و پیامبر صلی الله علیه و آله در همین دنیا او را دید! (البته به قول صاحبان صحاح!).



در بررسی آن باید به این نكات توجّه شود:



1. خداوند به خواب پیامبرش آمده و كف دست خود را بین دو شانه اش گذاشت و دستش هم به اندازه ای بود كه نوك انگشتانش به سینه حضرت رسید. با این حساب باید هیكل او هم در حدود هیكل یك انسان و بسیار كوچكتر از هیكل حضرت آدم علیه السلام ـ مطابق نقل صحیحین ـ باشد. چه آنكه آن دو (بخاری و مسلم) نوشته اند كه قد آن حضرت 60 ذراع (تقریبا 30 متر) بوده است!(33) (به اندازه یك ساختمان ده دوازده طبقه!). بنابراین، می توان گفت كه حدیث:

«خلق اللّه آدم علی صورته» (كه گذشت)، یعنی خداوند آدم را بر صورت خودش آفرید، اما قد او بلندتر از قد خداوند بوده است!!



2. چرا این خدا سر شب تا صبح به خواب پیامبرش نیامد كه ثواب نماز أوّل وقت آن حضرت و همه مؤمنین از دست نرود؟!



3. با رجوع به متن روایت و سؤال و جوابی كه در آن مطرح شده است این خواب كمتر از 5 دقیقه وقت می گیرد نه بیش از یك ساعت. (البته احتمالاً همه مطالب مطرح شده در این خواب موهوم، برای مؤمنین شرح داده نشد!)



4. تقاضای ما از این خدا (و نه خدای آفریننده زمین و زمان كه از این گونه مطالب منزّه است) این است كه بار دیگر اگر خواستی به خواب كسی بیایی مواظب نمازش باش!



راستی باید بر احوال آنانكه این گونه روایات را صحیح دانسته و چنین كتابهایی را جزء صحیح ترین كتاب های روائی خویش می شمارند، گریست!



13. چند نمونه از بی توجّهی خدا!



الف ـ با زیادی بهشت چه می كند؟!



قبلاً گذشت كه جهنّم پر نمی شود تا آنكه خدا پای خود را در آن می گذارد. حال به دنباله بعض از آن احادیث نظری می افكنیم:



«زیادی بهشت پیوسته باقی است (و كسی نمانده كه در آن ساكن شود!) تا آنكه خداوند عدّه ای را می آفریند و آنان را در آنجا اسكان می دهد.(34)



در بررسی این روایت باید گفت:



اوّلاً ـ به نص قرآن، بهشت مخصوص كسانی است كه ایمان داشته و عمل صالح انجام دهند. در سوره قصص، آیه 83 می فرماید: «ما سرای آخرت را برای كسانی قرار دادیم كه در زمین اراده برتری جویی و ایجاد فساد نداشته باشند». آنگاه چطور خداوند خلقی را كه هیچ امتحانی پس ندادند و متحمّل هیچ گونه زحمتی از عبادت و جهاد و نهی از منكر یا روزه وغیر آنها (كه همه آنها در كلمه «عبادت» خلاصه شده و به تعبیر قرآن «عمل صالح» ) نشدند، وارد بهشت نماید؟ مگر خود نفرموده است كه آمدن انسانها به زمین به خاطر امتحان است تا معلوم شود چه كسی صالح و چه كسی طالح است؟(35) آیا باور كردنی است كسانی بی امتحان قبول شوند؟!

ثانیا ـ مگر خداوند نمی تواند زیادی آن را نابود كند تا مجبور نشود خلقی را بیهوده به بهشت بفرستد؟



ثالثا ـ چرا زیادی آن را بین بهشتیان تقسیم نمی كند تا به آنان كه اعمال بهتری داشتند سهم بیشتری داده شود؟



رابعا ـ چرا از ابتدا بهشت را بیش از اندازه لزوم خلق كرد؟ مگر علم او به همه چیز احاطه ندارد؟(36)



مگر از تعداد بهشتیان با خبر نبود؟ آیا مأموران محاسبه اشتباه كردند و یا اشتباه به عرض رساندند؟!



آیا بهتر نیست به جای پذیرفتن جهل خدا، دروغ امثال أبو هریره یا انس را بپذیریم كه این روایت را جعل كردند؟ آیا علمای اهل سنّت می توانند این روایت را كه به روشنی خبر از جهل خداوند می دهد توجیه كنند؟



آیا می پذیرند كه خدا نمی دانست چند نفر بهشتی دارد و هر كدام به چه مقدار از بهشت نیاز دارند و مجموع مساحت بهشت چه مقدار باید باشد؟! اعتماد به امثال أبو هریره یا كسانی كه چنین روایاتی را می سازند و آن را به رسول مكرّم اسلام صلی الله علیه و آله وسلم نسبت می دهند تا كجا؟ حتّی اگر به صراحت بگویند كه خدا فلان مطلب را نمی دانست باید چون از أصحاب است از او بپذیرند؟



ما به خواست خدا، در بررسی «خلفا در صحاح» خواهیم خواند كه خلیفه ثانی هر روایتی را كه از یك صحابی می شنید نمی پذیرفت بلكه برای آن شاهد می خواست، چگونه صاحبان صحاح ـ بلكه عموم علمای اهل سنّت ـ بر خلاف نظر خلیفه خودشان روایات زیادی را بدون شاهدی و فقط به نقل یكی از أصحاب می پذیرند؟



اگر ما بگوییم كه اهل بیت پیامبر علیهم السلام ـ كه بنا به صریح روایت نبوی هرگز از قرآن جدا نمی شوند ـ معصومند، به ما خرده می گیرند، در حالی كه معنای با قرآن بودن و از آن جدا نشدن، آنهم تا روز قیامت، چیزی جز عصمت نیست و چون قرآن از هر خطا و اشتباهی مصون است، اهل بیت علیهم السلام نیز ـ كه هم سنگ قرآن معرفی شدند ـ معصوم بوده و از هر خطا و اشتباهی مصونند، ولی خود، همه أصحاب را ـ كه به نصّ قرآن و روایات منقوله در صحاح و غیر صحاح، عدّه ای از آنان منافق بوده یا آنكه عدّه ای اهل جهنّمند ـ از هر گناه و دروغ و بهتان و افترا و حتّی از هر خطا و لغزش و سهو، مخصوصا در نقل روایت، معصوم می دانند. (بحث تفصیلی «أصحاب در صحاح» ـ به خواست خدا ـ در نوشتاری جداگانه خواهد آمد).

ب ـ ابن امّ مكتوم و تكمیل یك آیه



از جمله روایاتی كه علاوه بر داشتن معارض (كه ذكر خواهد شد) نشان از غفلت خدا دارد، نزول ناقص آیه 95 از سوره نساء است. اینان می نویسند:



«پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بود. بر او چنین وحی شد: آنانكه از مؤمنین (در منزل) نشسته اند (و به جهاد نمی روند) با كسانی كه در راه خدا جهاد می كنند مساوی نیستند... ابن امّ مكتوم (كه نابینا بود) پشت سر رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بود (و در بعض رویات: «ابن امّ مكتوم آمد» كه نشان می دهد در آنجا حاضر نبود) گفت: پس من چه كنم؟ (و در بعض روایات: «به خدا قسم اگر می توانستم جهاد می كردم.) بعد از این اعتراض، خداوند آیه مذكور را این گونه كامل كرد: «مؤمنانی كه بی عذر نشسته اند با مجاهدین برابر نیستند.(37)



سؤال ما این است: آیا خداوند خود از احوال بندگان آگاه نبود كه ابن امّ مكتوم باید او را توجّه دهد؟ چه كسی می تواند باور كند كه موضوع به این روشنی كه یكی از بندگان خدا آن را می دانست خدای آفریننده جهان آن را نمی دانست؟ آیا خود نفرموده است كه علمش به همه چیز احاطه دارد؟ آیا می توان گفت: «همه چیز، مگر احوال معذورین»؟!



سؤال دیگر ما این است كه اگر ابن امّ مكتوم نمی آمد و یا اصولاً نابینایی در میان مسلمانان وجود نداشت تكلیف چه بود؟ لابدّ همه معذورین باید قدردان ابن امّ مكتوم باشند!



از اینها گذشته با روایت معارض آن ـ كه در پاورقی نقل شده ـ چه كنیم؟



ابن عبّاس نقل می كند كه گفت: چون غزوه بدر پیش آمد عبد اللّه بن جحش و ابن امّ مكتوم گفتند: یا رسول اللّه! آیا ما چون نابینا هستیم اجازه داریم كه شركت نكنیم؟ آنگاه آیه مزبور ( به طور كامل) نازل شد. (نه آنكه ابتدا بدون استثناء معذورین و آنگاه با اضافه شدن آن ـ چنانچه از غیر ابن عبّاس آمده است ـ ).



در این جا به نكته ای دیگر ـ كه در حقیقت إشكال رجالی به صاحبان صحاح می باشد ـ توجّه می كنیم:



یكی از راویان حدیث از زید بن ثابت، مروان حكم است. او كسی است كه تا آخر عمر دست از دشمنی اهل بیت پاك رسول خدا علیهم السلام برنداشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم او و حكم ـ پدرش ـ را تبعید نمود و عثمان در زمان أبو بكر و عمر وساطت كرد كه آنها را به مدینه برگردانند و آن دو حاضر به این كار نشدند و چون خود به قدرت رسید آن دو را به مدینه آورد و این یكی از مسائلی بود كه مردم را علیه او تحریك نمود. آری، بخاری و مسلم چنین جرثومه ای را مورد وثوق قرا رداده و ا ز او حدیث نقل می كنند. ما به خواست خدا در بحث از أصحاب، او را بهتر معرّفی خواهیم كرد. طالبین می توانند برای شناخت او و پدرش حكم بن أبی العاص به جلد 8 الغدیر از ص 242 إلی 267 مراجعه فرمایند.



در اینجا بد نیست آیه ای را كه بخاری در ج 6 صحیح، ص 227 (پاورقی شماره 75) نقل كرده است بیاوریم. او می نویسد: «لا یستوی القاعدون من المؤمنین فی سبیل اللّه غیر اولی الضرر...» یعنی كلمه «فی سبیل اللّه» را به آیه افزوده است. در توجیه آن گفته اند كه این كلمه جهت تفسیر است نه آنكه جزء قرآن باشد.



پاسخ آن روشن است: اگر كسی فی سبیل اللّه در خانه نشسته باشد چرا مثل كسی كه فی سبیل اللّه به میدان جنگ رفته، نباشد؟ آن یك وظیفه اش نرفتن به جنگ و این یك رفتن به جنگ بود و ممكن است كه مانند غزوه تبوك اجر مثل امیر المؤمنین علیه السلام كه به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در مدینه ماند برتر از همه كسانی كه به جنگ رفتند باشد. بنابراین، تفسیری كه بخاری نقل كرده كاملاً بی وجه است.



ج ـ تأخیر در نزول كلمه «من الفجر»



قبل از بررسی روایت مربوط به عنوان فوق، به این نكته توجّه می كنیم كه هر فرماندهی فرمانش را باید كاملاً روشن بیان كرده تا فرمانبر بتواند مطابق خواسته او آن را اجرا كند و این امری عقلائی است و لذا گفته اند كه «تأخیر بیان از وقت حاجت قبیح است» یعنی هنگامی كه فرمانبر نیاز به بیان روشن فرمانده داشته باشد و او آن را به تأخیر بیندازد عملی غیر صحیح است. حال به روایت مربوطه نگاهی می افكنیم:



«سهل بن سعد می گوید: وقتی این آیه نازل شد: «وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتّی یَتَبَیَّنَ لَكُمُ الْخَیْطُ الاَْبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الاَْسْوَدِ»»(38) مردم به دو پایشان نخ سیاه و سفید می بستند (و در روایتی دیگر نخ سفید و سیاهی برمی داشتند) و مشغول خوردن و آشامیدن می شدند تا آنكه آن دو نخ از هم تمیز داده می شد (آن وقت دست از خوردن و آشامیدن می كشیدند) تا آنكه خداوند كلمه «من الفجر» را بدان افزود. آنگاه مردم دانستند كه مراد از آیه، شب و روز است (نه نخ سیاه و سفید).(39)

در بررسی این روایت باید گفت:



اوّلاً ـ چطور ممكن است امری به این مهمّی كه تقریبا همه مكلّفین به آن مبتلا بوده و از آن مطلّع شدند فقط سهل بن سعد آن را روایت كند و فقط مسلم آن را نقل كند و دیگران از صاحبان صحاح، از آن بی خبر باشند؟ (البته این یك استبعاد است).



ثانیا ـ چرا خداوندی كه از احوال مردم آگاه است، از این امر غفلت داشته و آنگاه كه مردم احتیاج به دانستن «من الفجر» داشتند تا تكلیف واقعی خود را بدانند، آن را نازل نكرد و چون دید كه آنان نخ به پای خویش می بندند آن كلمه را نازل فرمود؟ (ولابدّ خدائی كه به قول صاحبان صحاح، به كوچكترین مناسبتی می خندد ـ چنانچه گذشت ـ اینجا نیز از كارهای مردم حسابی خندید و ـ العیاذ بالله ـ شاید هم تأخیر آن به خاطر همین بود!).



ثالثا ـ آیا كلمه «من الفجر» كه در وسط آیه است و نه در آخر آن، بعد از نزول تمام آیه ضمیمه شد، و در حقیقت كارهای مردم باعث تكمیل آیه شد، یا اینكه خداوند همین مقدار از آیه را فرستاد و منتظر ماند تا ببیند مردم چه می كنند و چون نادانی آنها را دید (كه البته در این نادانی مقصّر هم نبودند ) آن كلمه را ضمیمه كرد و سپس بقیّه آیه را نازل فرمود؟ جواب آن را از سهل می خواهیم!



ما نمی دانیم نقل این گونه روایات، كه نشان از غفلت خدا دارد، چه فایده؟ چرا شعری بگوئیم و در وزن و قافیه و معنایش بمانیم؟ آنگاه چوب تكفیر را ـ كه اسلحه انسانهای بی منطق است ـ برداریم و بر سر كسانی كه پاره ای از روایات صحاح ـ و مخصوصا صحیحین ـ را صحیح نمی دانند، فرود آوریم، هر چند گفتارشان با دلیل و منطق، و حتّی با استفاده از همین صحاح، باشد.



حال به روایتی دیگر نظری می افكنیم تا معلوم شود كه رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم آیه را بیان كرده و منظور آن را روشن فرمودند:



«عدیّ بن حاتم می گوید: چون این آیه نازل شد: «... تا آنكه نخ سفید از نخ سیاه از فجر» نازل شد گفتم: یا رسول اللّه! من زیر بالشم دو نخ سفید و سیاه می گذارم تا شب را از روز تشخیص دهم. حضرت فرمود: مراد از آیه، سیاهی شب و سفیدی روز است.»(40)

این روایت به خوبی می رساند كه آیه مزبور همراه كلمه «من الفجر» نازل شد و مردم ـ از جمله عدیّ بن حاتم ـ پنداشتند كه با نخ سیاه و سفید می توانند روز را از شب تشخیص دهند و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود كه مراد از نخ سیاه و سفید از فجر، سفیدی و سیاهی روز و شب است نه نخ سفید و سیاه. بنابراین، مطابق این روایت، چنین نبود كه خداوند منتظر بماند تا ببیند مردم چه می كنند آنگاه كلمه «من الفجر» را نازل كند بلكه از همان ابتدا آیه مزبور همراه آن كلمه نازل شد.



د ـ تبدیل 50 نماز به 5 نماز



خداوند تبارك و تعالی در قرآن مجید می فرماید:



... ما جعل علیكم فی الدین من حرج...»(41). یعنی: (خداوند) شما را در دین به تنگی و سختی نینداخت. آری، دستورات اسلام به گونه ای تدوین شده است كه همه كس می تواند بدون آنكه به مشقّت بیفتد آن را انجام دهد، از جمله این دستورات كه هر مكلّفی وظیفه دارد آن را هر روز انجام دهد، فریضه مهمّ نماز است. كیفیّت و كمیّت آن به گونه ای است كه همه ـ حتّی بچه های ممیّز ـ می توانند آن را به آسانی انجام دهند. آنكه اهل علم و تحقیق و تحصیل معارف است، هم به درس و تحقیقش برسد و هم نماز بخواند و آنانكه دارای مشاغل آزاد یا دولتی می باشند و یا در روستاها به كشاورزی یا دامداری مشغولند و حتّی آنانكه در میدان جنگ و در مقابل دشمن ایستاده اند می توانند آن را اقامه كنند. حال فرض كنیم كه به جای 5 نماز، 50 نماز واجب شده بود، آیا دیگر فرصتی برای سایر كارها باقی می ماند؟ آیا واجب شدن 50 نماز، یكی از مصادیق سختی و تنگی برای مكلّفین نبود؟ آیا می توان گفت خدائی كه دین آسان را برای انسانها مقرّر كرده است، از این نكته غافل بود؟ آیا می توان پذیرفت كه پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله وسلم ـ كه رحمت او برگرفته از رحمت بی كران الهی می باشد ـ می دانست كه مؤمنین طاقت انجام 50 نماز (و حتی كمتر از آن ) را ندارند ولی خدا نمی دانست ؟ اگر بگوئیم نمی دانست كه كفر است و اگر بگوئیم می دانست آیا می توان پذیرفت كه رسول او به امّت مهربان تر از خدا بود؟ كدام مسلمان می پذیرد كه خدا می خواست سخت بگیرد ولی پیامبر او آنقدر اصرار كرد تا او دست از آن برداشت؟!



از این مضحك تر اینكه این اصرار و تقاضای پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله وسلم به تقاضای حضرت موسی علیه السلام انجام شد. جریان، مطابق نقل صحاح اهل سنت، چنین است (نقل قسمتی كه به این بحث مربوط است):



... پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله وسلم در شب معراج وقتی به آسمانها سیر داده شد، دستور یافت كه امّت او باید در هر شبانه روز 50 نماز بخوانند. چون ا زنزد خدا برگشت (!) در راه به حضرت موسی علیه السلام برخورد (البتّه توجّه داشته باشید كه حضرتش هنگام معراج، در سر راه خود با تنی چند از انبیاء الهی برخورد داشت، حال چه شد كه هنگام برگشت فقط با حضرت موسی علیه السلام برخورد می كند، نمی دانیم!) موسی علیه السلام پرسید: چه آوردی؟ فرمود: دستور 50 نماز. گفت: من قوم خود را تجربه كردم و می دانم امّت تو طاقت ندارند آن را به جا بیاورند برگرد به سوی خدا و از او تخفیف بگیر. (گوئیا قوم یهود نیز نمازشان مثل نماز مسلمانان بود!) حضرت برگشت و عرضه داشت كه خدایا! امّت من طاقت ندارند، تخفیف بده. (یعنی او از ابتدا نمی دانست كه امّتش طاقت ندارند و چون حضرت موسی علیه السلام تذكّر داد آنگاه دانست كه امّتش نمی توانند 50 نماز بخوانند و همین طور تا 5 نماز!) خداوند 5 نماز از آن كم كرد. (همین جا نیز بین روایات اختلاف است كه دیگر متعرّض آنها نمی شویم طالبین را به نشانه هایی كه در پاورقی خواهد آمد ارجاع می دهیم). برگشت و چون نزد حضرت موسی علیه السلام رسید (عجیب است هیچیك از پیامبران از او نپرسیدند كه چرا دوباره ـ و چندباره ـ برگشتی ! گوئیا در برگشت، هر یك به جایی دیگر رفته بودند و فقط حضرت موسی علیه السلام سر جای خود بود!) پرسید: چه آوردی؟ حضرت جواب داد كه 5 نماز تخفیف داده شد. او همان مطلب گذشته را تكرار كرد و این رفت و آمد آنقدر تكرار شد (یعنی هر بار 5 نماز كم شد) تا به 5 نماز رسید. موسی علیه السلام گفت: من قوم خود را آزمودم و می دانم امّت تو طاقت ندارند. زیرا آنها ضعیف ترند. برگرد و تخفیف بگیر. حضرت فرمود: دیگر خجالت می كشم از بس رفتم و آمدم (لابد خسته شد!) ـ و در بعض روایات حضرت رفت و ا ز خدا به همان صورت درخواست كرد ولی خدا قبول نكرد(42) ـ... .

در بررسی این روایات ناچاریم نكاتی را یادآور شویم:



1. أوّل نكته، تعارض بین آنهاست. در بعض از روایات آمده است كه هر بار 10 نماز كم شد و در بعض دیگر 5 نماز و در بعض از آنها در ابتدا نصف آن و بار دیگر به 5 نماز كاهش یافت. در بعض از آنها رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بعد از آخرین تخفیف به تقاضای حضرت موسی علیه السلام مجدّدا نزد خدا رفت ولی خدا قبول نكرد و در بعض دیگر حضرت نرفت. در روایتی نیز، از صحیح بخاری، وقتی حضرت موسی علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خواست كه برود و تخفیف بگیرد، حضرتش با جبرئیل مشورت كرد و او نیز پذیرفت. جبرئیل او را به سوی خدا بالا برد. عبارت ج 9 بخاری چنین است: «... فالتفت النّبی صلی الله علیه و سلم إلی جبریل كانّه یستشیره فی ذلك فاشار إلیه جبریل ان نعم ان شئت. فعلا به إلی الجبّار فقال وهو مكانه یا ربّ خفّف عنّا....



(به جمله «فقال وهو مكانه» توجّه شود كه اگر ضمیر «هو» به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برگردد لازم است ضمیر «مكانه» به خدا برگردد یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در مكان خدا قرار گرفت و اگر به خدا برگردد یعنی پیامبر به خدا ـ در حالی كه در مكانش بود ـ چنین گفت، كه البته با توجه به آنچه كه قبلاً گذشت لابد خداوند در منزلش بود!). در ا ین روایت هر بار 10 نماز تخفیف داده شد و در هر بار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با جبرئیل مشورت می كرد و چون به 5 نماز رسید و به اصرار حضرت موسی علیه السلام مجدّدا پس از مشورت با جبرئیل بالا رفت، خداوند نپذیرفت و چون نزد حضرت موسی علیه السلام رسید مجدّدا آن بزرگوار از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خواست كه برگردد و تخفیف بگیرد و حضرتش فرمود كه به خدا قسم از پروردگارم خجالت می كشم از بس كه نزد او رفته و برگشتم. حضرت موسی علیه السلام گفت پس به زمین برگرد و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بیدار شد درحالی كه در مسجد الحرام بود. عبارت اخیر بخاری چنین است:



... قال موسی قد واللّه راودت بنی اسرائیل علی ادنی من ذلك فتركوه. ارجع إلی ربّك فلیخفّف عنك ایضا. قال رسول اللّه صلی الله علیه و سلم : یا موسی قد واللّه استحییت من ربّی ممّا اختلفت إلیه قال فاهبط باسم اللّه، قال واستیقظ وهو فی مسجد الحرام.



ما در اینجا عین عبارت بخاری را آوردیم تا تعارض آن را با روایاتی كه می گوید پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پس از آن به سدرة المنتهی رفت، بر خوانندگان محترم آشكار شود. به عنوان نمونه دنباله حدیث ج 1 بخاری را می آوریم:



... فرجعت إلی موسی فقال ارجع إلی ربّك فقلت استحییت من ربّی ثمّ انطلق بی حتّی انتهی بی إلی سدرة المنتهی... ثمّ ادخلت الجنّة فإذا فیها حبائل اللؤلؤ وإذا ترابها مسك. یعنی پس از آنكه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود كه من خجالت می كشم می فرماید سپس مرا به سدرة المنتهی بردند... سپس داخل بهشت شدم و... معلوم می شود اصل برگشت نزد حضرت موسی علیه السلام با توجّه به این دسته روایات، زیر سؤال است. جالب است كه این طول و تفصیلها فقط در صحیحین، و به پیروی از آن دو در سنن نسائی، دیده می شود.



2. نكته دوم تعارض این روایات است با آنچه كه در ابتدای این مبحث از قرآن مجید نقل كردیم. زیرا خداوند می فرماید كه ما در دین سختی و تنگ گرفتن بر مسلمانان قرار ندادیم ولی این دسته روایات می گوید كه خداوند مشقّت و سختی قرار داد ولی با وساطت حضرت موسی علیه السلام و تقاضای پیامبر صلی الله علیه و آله و رفت و آمدهای مكرّر آن حضرت به 5 نماز كاهش یافت. (آنهم با تعارضی كه در متن همین روایات وجود دارد).



3. نكته سوم اینكه چه شد كه واقعه ای كه در مكّه اتفاق افتاد پس از سالها امثال انس بن مالك ـ كه در آن زمان كودك خردسالی بود كه در مدینه می زیست ـ یا بعض از انصار آن را نقل كنند؟ آیا از مهاجرین كسی پیدا نشد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن واقعه را ـ با آن طول و تفصیل و با آن تعارضها ـ برایش نقل كند؟

4. سؤال دیگری كه شاید برای هر خواننده ای مطرح شود اینكه: چه شد كه دل پیامبر یهود به حال مسلمانان سوخت! آیا هدف از نقل این داستانِ تخیّلی ـ كه ما آن را از بافته های یهودیان می دانیم كه بگویند اگر پیامبر ما نبود شما در سختی قرار می گرفتید ـ عظمت بخشیدن به حضرت موسی علیه السلام ـ كه البته او پیامبر بزرگی است و نزد همه مسلمانان عظیم و عزیز است ـ و در نتیجه محبوب شدن یهودیان نزد مسلمانان و احیانا منّت گذاشتن بر آنان نبوده است؟



5. این داستان خرافی تنها به این بسنده نكرده و خرافات دیگری نیز در آن وجود دارد كه بی پایه بودن آن را بهتر ثابت می كند مثلاً:



«حضرت آدم در آسمان دنیا نشسته بود. چون به سمت راست خویش می نگریست می خندید و هر گاه به سمت چپ نگاه می كرد می گریست. رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: ای جبرئیل! او چرا چنین می كند؟ گفت: آنچه كه در سمت راست اوست فرزندان بهشتی او هستند و چپی ها فرزندان جهنّمی او....(43)



با این حساب حضرت آدم علیه السلام تا قیامت در حال خنده و گریه است ! مگر اهل بهشت حزن و اندوهی دارند؟ (البته توجّه داشته باشید كه مطابق روایتی كه نقل كردیم رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پس از آنكه از 7 آسمان عبور كرد وارد بهشت شد. معلوم می شود پیامبرانی كه در آسمانها بودند هنوز بهشت نرفته بودند! این حدیث هم نشان می دهد كه حضرت آدم در بهشت نبود!). اصولاً این كار چه معنی دارد؟ اگر دیدن فرزندان بهشتی عامل خنده و دیدن فرزندان جهنّمی عامل گریه است، اختصاص یافتن حضرت آدم علیه السلام چرا؟ مگر او چه گناهی كرده كه باید به خاطر گناهان فرزندانش گریه كند؟ مگر سایر مؤمنین بعد از حضرت آدم علیه السلام فرزندان خوب یا بد ندارند؟ چرا آنان در حال گریه و خنده نیستند؟ چرا حضرت موسی و حضرت عیسی و سایر انبیاء بنی اسرائیل علیهم السلام با دیدن جنایات فرزندان خود نمی گریند؟ مگر بنی اسرائیل فرزندان حضرت إبراهیم و إسحاق و یعقوب علیهم السلام نیستند، چرا آنها نمی گریند؟ چرا از حضرت نوح علیه السلام ، كه به آدم ثانی ملقّب شده، خنده و گریه نقل نشده؟ آیا حضرت آدم علیه السلام به نمایندگی از بقیه این مسؤولیت خطیر را پذیرفته است؟! قضاوت با شما.



دیگر از خرافاتی كه در داستان معراج راه یافته است این است كه:



«پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در معراج به جائی رسید كه صدای قلم ها را می شنید»!(44)



این جاعل حدیث (كه آن را از ابن عباس نقل كرده كه او در زمان معراج هنوز به دنیا نیامده بود)(45) تصوّر كرده است كه «لوح و قلم» تقدیر الهی مثل قلم نی های آن زمان بوده كه موقع نوشتن صدای آن به گوش می رسید! لابد اگر كسی امروزه بخواهد حدیث جعل كند باید بگوید كه صدای دكمه های رایانه را می شنید! و بعدها كه علم بیشتر پیشرفت كرد صدای وسیله نوشتن آن زمان! و اگر وسیله نوشتن صدائی نداشت لابد...! واضح است كه منظور از لوح و قلم، تشبیه آن به چیزی است كه مردم با آن آشنا می باشند و اصولاً كیفیت عالم بالا بر همه پوشیده است و اگر كسی آن را مشاهده كند نمی تواند با الفاظی كه برای این عالم وضع شده است آن را وصف كند.



برای روشن تر شدن مطلب، اگر برگردیم به چند قرن قبل و بخواهیم برای مردم آن زمان رایانه، تلویزیون و امثال آن را وصف كنیم طوری كه مردم آن را بفهمند و ما را متّهم به دروغ یا هذیان نكنند، چه باید بگوئیم؟ (توجّه داشته باشید كه باید از همان الفاظی كه در بین مردم آن عصر رواج دارد استفاده كنیم).



از جمله مطالبی كه هیچ مسلمانی نمی تواند آن را بپذیرد این است:



«پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چون از كنار حضرت موسی علیه السلام عبور كرد موسی گریست، گفته شد: چرا گریه می كنی؟ گفت: این پیامبر كه فرستادی امّتش از امّت من بیشتر داخل بهشت می شوند.(46)



حقّش بود به خاطر این گریه می كرد كه امّت او (و یا بهتر بگوئیم آنانكه خود را از امّت آن حضرت می دانند) آن چنان فسادی و ظلمی در زمین ایجاد كردند كه ظلم همه ظالمین را از یاد برده و روی آنها را سفید كردند، و چون آن حضرت به اعتبار آینده، امّت اسلام را بیشتر از امّت خود دید ( كه در آن زمان ـ سال دهم بعثت ـ اسلام بسیار غریب بود.) با نگاهی به جنایات اسرائیل در این زمان، باید از خجالت نتواند به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم نگاه كند.



از این ها گذشته آیا اگر امّت پیامبری كم باشد باید وقتی به پیامبر دیگری كه امّت او زیادتر است می رسد بگرید؟ این را جز به حسادت، به چه چیزی می توان نسبت داد؟ پناه می بریم به خدا كه بخواهیم به ساحت قدس پیامبری از پیامبران با این نسبت ها خدشه ای وارد كنیم.



سؤال دیگری كه قطعا به ذهن خوانندگان محترم آمده این است كه امّت نوح یا لوط یا بعض دیگر از انبیاء بسیار كم بودند، چرا آنها گریه نكردند؟



گفته اند علّت گریه حضرت موسی علیه السلام به خاطر كمی پاداش به علّت كمی پیرو بوده است!



اینهم از توجیهاتی است كه به قول عرب ها: «یضحك به الثكلی. یعنی زن بچه مرده نیز بدان می خندد! مگر مقدار ثواب به مقدار پیرو است؟ اگر این طور باشد كه حضرت نوح و امثال او از انبیائی كه پیروان كمی داشتند باید از غصّه دق كنند!

از تعارضاتی كه در لابلای روایات مختلف ـ با توجّه به وحدت راوی ـ دیده می شود صرفنظر می كنیم. مثلاً در بعض روایات حضرت ابراهیم علیه السلام در آسمان ششم و حضرت موسی علیه السلام در آسمان هفتم می باشد و در بعض دیگر جای آن دو عوض می شود! لابد آن دو پیوسته با طی الأرض ـ ببخشید، طی الهواء! ـ جای خود را عوض می كنند!



حال نوبت آن رسیده است كه به شبهه ای پاسخ دهیم:



می گویند: در كتابهای روایی شیعه نیز مسأله تبدیل 50 نماز به 5 نماز وجود دارد. اگر إشكال است به هر دو (شیعه و سنی) وارد است و اگر نیست به هیچكدام وارد نیست.



در پاسخ به این شبهه لازم است روایات مورد نظر مورد بررسی قرار گیرد:



از میان كتب اربعه شیعه، «من لا یحضر» در ج 1، ص 198، آن را نقل كرده است كه آن هم به صورت «روایت شده است» كه معلوم است به هیچ وجه نمی تواند از نظر سند مورد قبول باشد.



در مقابل آن مرحوم كلینی در ج 3 كافی (ج 1 فروع) ص 483 با سند صحیح نقل كرده است كه فرشتگان در آسمان سوم به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفتند كه ما روزی 5 بار ـ هنگام نمازهای پنجگانه ـ شیعیان را بررسی می كنیم... بعد از آن به آسمان چهارم رفت.



«و انّا لنتصفح وجوه شیعته (ای شیعة علی علیه السلام ) فی كل یوم ولیلة خمسا ـ یعنون فی كلّ وقت صلاة... ثمّ عرج بی حتّی انتهیت إلی السماء الرابعة...».



در روایت بعد (ص 487) می آورد كه وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به معراج رفت 10 ركعت نماز آورد، دو ركعت دو ركعت و چون إمام حسن و إمام حسین علیهماالسلام به دنیا آمدند حضرتش 7 ركعت بدان افزود.



«... لمّا عرج برسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم نزل بالصلاة عشر ركعات ركعتین ركعتین فلمّا ولد الحسن والحسین زاد رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم سبع ركعات...».



این دو روایت كه در معتبرترین كتابهای روایی شیعه است با صراحت ابتدای واجب شدن نماز را همان 5 نماز می داند و اثری از آن طول و تفصیلها در آن دیده نمی شود.



تنها روایتی كه با آن در تعارض است آن است كه در تفسیر علیّ بن إبراهیم دیده می شود كه در جلد 18 بحار الأنوار ص 330 آن را نقل كرده است. در بررسی آن به این نكات توجّه شود:



1. در تعارض دو روایت كه یكی موافق روایات اهل سنّت و دیگری مخالف آن باشد باید به آنچه كه مخالف آن است عمل كرد. بنابراین، روایت كافی مقدّم بر روایت تفسیر مذكور است.



2. همه اشكالاتی كه به روایات صحاح نمودیم به این روایت هم وارد است و تكرار آن را لازم نمی دانیم.



3. در این روایت آمده كه حضرت موسی علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفت: نه تو و نه امّت تو طاقت انجام 50 نماز و در آخر امر 5 نماز را ندارید كه بطلان آن بر كسی پوشیده نیست. زیرا می بینیم امّت اسلام در شبانه روز 5 نماز می خوانند و به خوبی از عهده آن برمی آیند و رسول گرامی اسلام و امیر المؤمنین و ائمّه معصومین علیهم السلام بیشتر از 50 نماز ـ كه حدّ اقل 100 ركعت می شود ـ می خواندند، و إمام سجاد علیه السلام كه به زین العابدین شهرت داشته است نمازها و عبادتهایش زبان زد خاصّ و عام است تا چه رسد بخواهیم بپذیریم كه حضرت موسی علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفته باشد كه تو طاقت حتّی 5 نماز را نداری.

4. در این روایت آمده است كه خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است كه بر هر پیامبری 50 نماز واجب كردم. آیا می توان پذیرفت كه خداوند فوق طاقت بشر دستوری را بر آنها واجب كرده باشد؟



5. نكته مهمّی كه شاید تكراری باشد ولی به خاطر اهمّیت موضوع مجددا یادآوری می كنیم اینكه در این روایت آمده است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نزد پروردگارش در سدرة المنتهی رفت و او را سجده كرد ! كه با اصول مذهب شیعه، دائر بر مكان نداشتن خدا، در تعارض آشكار است. بنابراین، باید روایت مذكور در تفسیر علیّ بن إبراهیم را با قاطعیت طرد كرد، زیرا هم با قرآن در تعارض است كه خداوند فرموده است «در دین برای شما سختی و ضیق قرار ندادم» و هم با روایت فروع كافی و هم با عقل سلیم و هم با اصول مذهب شیعه.



14. پارتی بازی با خدا!



«اهل كتاب (یهود و نصاری) به خداوند اعتراض می كنند كه مسلمانان عملشان از ما كمتر و مزدشان از ما بیشتر است. خداوند می فرماید: آیا از شما چیزی كم گذاشتم؟ می گویند: خیر. می فرماید: این، فضل من است و به هر كه خواهم می دهم.(47)



این روایت كه فقط از ابن عمر نقل شده، و در روایتی می گوید كه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن را در حالی كه بر منبر ایستاده بود، فرمود (حال چه شد كه دیگران از آن بی اطلاع بودند!) در روایتی می گوید كه مثل شما و مثل یهود و نصاری مثل مردی است كه كارگرانی به كار گرفته و گفته است كه چه كسی تا نصف روز به قیراطی برایم كار می كند؟ یهود آن را پذیرفتند. سپس گفت: چه كسی برایم از نصف روز تا عصر كار می كند؟ نصاری پذیرفتند ( به مزد یك قیراط ) و شما از عصر تا مغرب كار می كنید به مزد دو قیراط (كار كمتر و مزد دو برابر). در روایتی دیگر آن دو (یهود و نصاری) هر یك تا ظهر و عصر كار كردند و عاجز شدند. نه اینكه مقدار كار معیّن، تا ظهر و عصر بوده باشد و این تعارضی آشكار بین روایات است. از این إشكال گذشته مخالفت این روایت با واقع خارج است. ما خود شاهد اعمال مسلمانان و نیز اعمال اهل كتاب در طول تاریخ می باشیم. كجای اعمال آنها از ما بیشتر است؟ اگر گذشته را ندیده باشیم (كه تاریخ به خوبی شاهد صدق گفتار ماست) زمان حاضر را دیدیم كه یهودیان اسرائیل در سرزمین های غصبی با مردم بی دفاع فلسطین چه كردند. آنها را از سرزمین پدرانشان با كشتاری بیرحمانه به پشتیبانی مسیحیان آمریكا و اروپا بیرون كردند و هنوز هم روزی نیست كه جمعی از فلسطینیان بی دفاع را نكشند و غرب مسیحی جنایتكار از آنها حمایت نكند. آیا این است اعمال زیادتر آنها؟ آیا دو جنگ بزرگ جهانی كه آتش بیار معركه همین اهل كتاب بودند از یاد رفته است؟ هیروشیما و ناكازاكی را چه كسی بمباران اتمی كرد؟ مسلمان یا مسیحی؟ از نظر اعمال عبادی، آنان هفته ای یك بار به كلیسا می روند و مسلمانان در هر شبانه روز 5 بار نماز به جا آورده و نیز جمعه و فطر و قربان و حجّ و عمره و سایر اعمال عبادی دارند كه غیر آنان ندارند. چرا روایت فوق را با قرآن مقایسه نمی كنید كه فرمود:

«كُنتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ »؛(48)



اینان در اصل دین كه توحید باشد دچار انحراف شدند.



«وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَـرَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ...»؛(49)



آیه فوق به صراحت دلالت بر انحراف یهود و نصاری در مورد توحید می نماید، بدین معنی كه یهود، «عزیر» را پسر خدا می داند و نصاری «مسیح» را. اینان كتاب آسمانی خود را تحریف كردند. پیامبران خدا را كشتند. از جهاد در راه خدا شانه خالی كردند. هنوز پایشان از آب خشك نشده بود كه از حضرت موسی علیه السلام تقاضای بت نمودند. حضرت عیسی علیه السلام را ـ به قول خودشان ـ به دار زدند. گوساله پرستی كردند. به حضرت مریم علیهاالسلام تهمت زدند و... .(50) ما نمی گوئیم كه اهل كتاب، همه این گونه بودند یا هستند و نیز نمی گوئیم مسلمانان همه بر صراط مستقیمند. ولی بحث ما بر سر نوع است. گرچه مسیحیان در مجموع برای مسلمانان كم خطرترند ولی آنان نیز ـ چنانچه امروزه شاهدیم ـ با یهود در ظلمشان همكاری می كنند ولی به مسلمانان در عدلشان یاری نمی رسانند.



از ین إشكال مهمّ بگذریم سؤال و ایراد دیگری به این روایت وارد است و آن اینكه مگر خدا با كسی یا گروهی یا ملّتی یا امّتی قوم و خویش است كه آنها را مشمول مزد اضافه نماید؟ آیا معقول است كه بگوئیم خداوند تبارك و تعالی بین بندگانش فرق می گذارد؟ هر كه عملش بهتر و پاك تر، مزد او بیشتر. یك انسان عاقل اگر چنین كند قطعا او را سرزنش می كنند. اگر صاحب كارخانه ای پس ا ز آنكه مزد كارگران را پرداخت كرد، به عدّه ای از آنها بیشتر مزد بدهد، آیا عقلا نمی گویند پارتی بازی كرده است و او را سرزنش نمی كنند؟ آیا آنان كه از مزد اضافی محروم شدند روز بعد با سردی سركار حاضر نمی شوند؟ ـ ما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ؟ ـ .



15 ـ نقصان در علم خدا



«موسی و خضر علیهماالسلام در كشتی نشسته بودند. گنجشكی آمد و نوكش را به آب دریا زد. خضر به موسی گفت: علم من و علم تو چیزی از علم خدا كم نكرد مگر به اندازه ای كه این گنجشك از آب دریا كم كرد.(51)

در بررسی این روایت نكات زیر قابل توجّه است:



الف ـ صفاتی از خدا كه به ذات او برمی گردد ـ مانند علم و قدرت ـ همچون ذات او برای همه غیر قابل درك است و ما نمی دانیم علم خدا چیست تا بتوانیم درباره كم شدن یا نشدن آن اظهار نظر كنیم.



ب ـ اینكه می گوئیم خداوند فلان مطلب را می داند معنای آن احاطه علمی است چنانچه در قرآن به همین تعبیر آمده است.



ج ـ اصولاً علم یك انسان ربطی به علم دیگری ندارد ـ خواه آن دیگر خدا باشد یا انسانی دیگر ـ مگر كسی كه چیزی از كسی آموخت سرسوزنی از علم او كاست؟!



د ـ شاید راوی حدیث تصوّر كرده است كه گنجشك از دریا چیزی كم نكرد، در حالی كه اگر سرسوزنی از اقیانوس كم كنیم در واقع از آن كاسته شد. با این حساب علم انسانها تا روز قیامت و علم فرشتگان در مجموع، مقداری از علم خدا كم كرده است!!



اینجاست كه باید گفت جاعلان این گونه احادیث، درباره خدا ـ چه ذاتش و چه صفاتش ـ تصوّراتی داشتند كه هرگز هیچ عقلی ان را نمی پذیرد. آیا اینان به خود جرأت می دهند كه این مطالب را در مجامع علمی و در میان قشر تحصیل كرده مطرح كنند؟



چگونه ممكن است دانشمندی بپذیرد كه خدای آفریننده مكان و زمان، خود در مكانی باشد! چگونه ممكن است قبول كنند كه فاصله خدا تا ما فلان مقدار راه باشد! بعد هم گفته شود كه باران از نزد او می آید! یا بپذیرند كه خدا می خندد یا تعجّب می كند یا دارای چشم و گوش و دست و پا است، یا به خواب پیامبرش می آید و دستش را بین دو شانه اش می گذارد و...



آیا اگر دشمنانمان بخواهند ما را سرزنش كنند كافی نیست كه این گونه روایات را به رخ ما بكشند؟ آیا اهل سنّت به آنان می توانند بگویند كه چون این مطالب در صحیح ترین كتابهای روایی ما نقل شده پس صحیح است و ما باید امروزه شاهدیم ـ با یهود در ظلمشان همكاری می كنند ولی به مسلمانان در عدلشان یاری نمی رسانند.



از این إشكال مهمّ بگذریم سؤال و ایراد دیگری به این روایت وارد است و آن اینكه مگر خدا با كسی یا گروهی یا ملّتی قوم و خویش است كه آنها را مشمول مزد اضافه نماید؟ آیا معقول است كه بگوییم خداوند تبارك و تعالی بین بندگانش فرق می گذارد؟ هر كه عملش بهتر و پاك تر، مزد او بیشتر. یك انسان عاقل اگر چنین كند قطعا او را سرزنش می كنند. اگر صاحب كارخانه ای پس از آنكه مزد كارگران را پرداخت كرد، به عدّه ای از آنها بیشتر مزد بدهد. آیا عقلاً نمی گویند پارتی بازی كرده است و او را سرزنش نمی كنند؟ آیا آنان كه از مزد اضافه محروم شدند روز بعد با مردی سركار حاضر نمی شوند؟ ـ ما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ؟ ـ .



15. نقصان در علم خدا



«موسی و خضر علیهماالسلام در كشتی نشسته بودند. گنجشكی آمد و نورجال الكشّی: را به آب دریا زد. خصر به موسی گفت: علم من و علم تو چیزی از علم خدا كم نكرد مگر به اندازه ای كه این گنجشك از آب دریا كم كرد».(1)



در بررسی این روایت نكات زیر قابل توجّه است:



الف ـ صفاتی كه خدا به ذات او برمی گردد ـ مانند علم و قدرت ـ همچون ذات او برای همه غیر قابل درك است و ما نمی دانیم علم خدا چیست تا بتوانیم درباره كم شدن یا نشدن آن اظهار نظر كنیم.



ب ـ اینكه می گوییم خداوند فلان مطلب را می داند معنای آن احاطه علمی است چناچه در قرآن به همین تعبیر آمده است.



ج ـ اصولاً علم یك انسان ربطی به علم دیگری ندارد ـ خواه آن دیگر خدا باشد یا انسانی دیگر ـ مگر كسی كه چیزی از كسی آموخت سر سوزنی از علم او كاست؟!



د ـ شاید راوی حدیث تصوّر كرده است كه گنجشك از دریا چیزی كم نكرد، در حال یكه اگر سر سوزنی از اقیانوس كم كنیم در واقع از آن كاسته شد. با این حساب علم انسانها تا روز قیامت و علم فرشتگان در مجموع، مقداری از علم خدا كم كرده است!!



آنها را بپذیریم و حقّ نداریم كه عقل را در این مسائل حاكم كنیم؟ مگر شناخت خدا از راه عقل نیست؟ چرا باید عقل را كنار زد؟



ما به خواست خدا در نوشتارهای دیگرما درباره پیامبر و اهل بیت پاكش علیهم السلام و نیز خلفا و أصحاب، روایات دیگری را از همی صحاح مورد بررسی قرار می دهیم تا بر همگان معلوم شود كه چنین نیست كه روایات صحاح همه صحیح باشد ـ حتّی صحیحین ـ (اگر نگوئیم كه اعتبار این دو كمتر است!).



از خدای بزرگ می خواهیم كه برای هر چه بهتر فهمیدن حقایق و آشنایی بیشتر با معارف، ما را با آنچه كه اهل بیت پاك رسول خدا علیهم السلام برایمان به ارمغان آورده اند آشنا فرماید. آمین.



قم المشرفة حرم اهل البیت وعشّ آل محمّد علیهم السلام



حوزه علمیه ـ حسین طیّبیان



بیست و پنجم مهرماه 1386



مطابق پنجم شوّال المكرّم 1428

(1) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 29، باب فضل الجهاد والسير، باب الكافر يقتل المسلم و...



ب ـ صحيح مسلم، ج 3، ص 1504 و 1505، كتاب الامارة، باب 35، ح 128 و 129.



ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 68، مقدّمه، باب فيما انكرت الجهميّة (باب 13)، ح 191.



د ـ سنن نسائي، ج 6، ص 39، كتاب الجهاد، باب هاي 37 و 38، ح 3162 و 3163.



متن يكي از روايات صحيح مسلم چنين است: (همه روايات از أبو هريره است).



«... هذا ما حدّثنا أبو هريرة عن رسول اللّه صلي الله عليه و سلم فذكر احاديث منها: وقال رسول اللّه صلي الله عليه و سلم : يضحك اللّه لرجلين يقتل احدهما الآخر، كلاهما يدخل الجنّة. قالوا: كيف يا رسول اللّه؟! قال: يُقتل هذا فيلج الجنّة، ثمّ يتوب اللّه علي الآخر فيهديه إلي الإسلام، ثمّ يجاهد في سبيل اللّه فيستشهد».



(2) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 73، باب فضل الجهاد و السير، باب الاساري في السلاسل.



ب ـ سنن أبي داود، ج 3، ص 56، كتاب الجهاد، باب في الاسير يوثق، ح 2677.



«عن أبي هريرة عن النبي صلي الله عليه و سلم قال: عجب اللّه من قوم يدخلون الجنّة في السلاسل.

(3) الف ـ صحيح بخاري، ج 6، ص 185، تفسير سوره حشر.



ب ـ صحيح مسلم، ج 3، ص 1624، كتاب الاشربه، باب 32، ح 172.



... لقد عجب اللّه عزّ وجلّ أو ضحك من فلان وفلانة....



(4) صحيح بخاري، ج 9، ص 158، كتاب التوحيد، باب وكان عرشه علي الماء.



اين حديث، طولاني است و از ص 156 شروع مي شود و ما قسمتي از آن را كه در ص 158 و مربوط به خنديدن خداست عينا نقل مي كنيم:



... ويلك يابن آدم ما اغدرك فيقول: اي ربّ لا اكوننّ اشقي خلقك فلا يزال يدعو حتّي يضحك اللّه منه فإذا ضحك منه قال له ادخل الجنّة....

(5) ج 1 صحيح، كتاب الايمان، باب 83، ح 308 إلي 310 (حديث مذكور در متن، آخر حديث شماره 310 مي باشد).



(6) الف ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 467، كتاب الدعوات، باب 47، ح 3446.



ب ـ سنن أبي داود، ج 3، ص 34، كتاب الجهاد، باب ما يقول الرجل إذا ركب، ح 2602.



«انّ ربّك ليعجب من عبده إذا قال ربّ اغفر لي ذنوبي انّه لا يغفر الذنوب غيرك».



(7) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 64، مقدّمه، باب 13، (باب فيما انكرت الجهميّة)، ح 181.



«قال رسول اللّه صلي الله عليه و سلم : ضحك ربّنا من قنوط عباده وقرب غيره قال: قلت: يا رسول اللّه! أو يضحك الربّ؟ قال: نعم. قلت: لن نعدم من ربّ يضحك خيرا.

(8) همان، ص 73، ح 200.



«انّ اللّه ليضحك إلي ثلاثة: للصّف في الصلاة وللرّجل يصلّي في جوف الليل وللرجل يقاتل (اراه قال) خلف الكتيبة».



(9) الف ـ سنن أبي داود، ج 2، ص 4، كتاب الصلاة، باب الاذان في السفر، ح 1203.



ب ـ سنن نسائي، ج 2، ص 22، كتاب الاذان، باب 26، ح 662.



«يعجب ربّكم من راعي غنم في رأس شظيّة بجبل يؤذّن بالصلاة ويصلّي...».



(10) سنن أبي داود، ج 3، ص 19، كتاب الجهاد، باب في الرجل [الذي] يشري نفسه، ح 2536.



«عجب ربّنا من رجل غزا في سبيل اللّه فانهزم ـ يعني اصحابه ـ فعلم ما عليه فرجع حتّي اهريق دمه.



ترجمه اي كه در متن آمده بر حسب توضيحي است كه در روايت آمده كه گفته است «يعني اصحابه» وإلاّ «انهزم» كه به معناي فرار كردن و يا عقب نشيني است برمي گردد به همان شخص و دليل آن كلمه «فرجع» مي باشد يعني آن شخص ابتدا فرار كرد و چون دانست كه بايد بجنگد نه فرار كند برگشت و كارزار كرد تا آنكه خونش بر زمين ريخت.

(11) الف ـ صحيح بخاري، ج 3، ص 168، كتاب في اللقطة، في المظالم والغصب، باب قول اللّه تعالي: ألا لعنة اللّه علي الظالمين، و ج 6، ص 93، تفسير سوره هود، و ج 8، ص 24، كتاب الادب، باب ستر المؤمن علي نفسه، و ج 9، ص 181، كتاب التوحيد، باب كلام الربّ عزّ وجلّ يوم القيامة مع الانبياء وغيرهم.



ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 2120، كتاب التوبة، باب قبول توبة القاتل وان كثر قتله (باب 8)، ح 52.



ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 65، مقدّمه، باب فيما انكرت الجهميّة، ح 183.



اولين حديث از صحيح بخاري چنين است:



... كيف سمعت رسول اللّه صلي الله عليه و سلم في النجوي؟ فقال: سمعت رسول اللّه صلي الله عليه و سلم يقول: انّ اللّه يُدني المؤمن فيضع عليه كنفه ويستره فيقول: أ تعرف ذنب كذا أ تعرف ذنب كذا؟ فيقول: نعم اي ربّ. حتّي إذا قرّره بذنوبه ورأي في نفسه انّه هلك قال: سترتها عليك في الدنيا وأنا اغفرها لك اليوم....



(12) سوره قآ، آيه 16. يعني ما از رگ گردن به انسان نزديك تريم.



(13) سوره شوري، آيه 51.

(14) صحيح بخاري، ج 9، ص 161، كتاب التوحيد، باب وكان عرشه علي الماء.



مسلم نيز آن را در ج 1 صحيح، ص 181 نقل كرده و فقط كلمه «في داره» را حذف كرده است! ،به پاورقي شماره 14 رجوع فرمائيد).

(15) الف ـ صحيح بخاري، ج 2، ص 66، باب التهجّد في اللّيل، باب الدعاء والصلاة من آخر الليل، وج 8، ص 88، كتاب الدعوات، باب الدعاء نصف الليل، وج 9، ص 175، كتاب التوحيد، باب قول اللّه تعالي: يريدون ان يبدّلوا كلام اللّه... .



ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 521، كتاب صلاة المسافرين و قصرها، باب 24، ح 168.



ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 492، كتاب الدعوات، باب 79، ح 3498.



د ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 435، كتاب اقامة الصلاة والسنّة فيها، باب 182، ح 1366.



ه ـ سنن أبي داود، ج 4، ص 234، كتاب السنّة، باب في الرد علي الجهميّة، ح 4733.



«ينزل ربّنا تبارك وتعالي كلّ ليلة إلي السماء الدنيا حين يبقي ثلث الليل الآخر يقول: من يدعوني فاستجيب له، من يسألني فاعطيه، من يستغفرني فاغفر له».



(16) «سفاسف» جمع سفساف است كه به معناي هر چيز پست و بي ارزش است.

(17) سنن ترمذي، ج 5، ص 621 و 622، كتاب المناقب، باب 32، ح 3786 و 3788.



(18) ج 1 سنن، ص 444، كتاب اقامة الصلاة والسنة فيها، باب 191، ح 1388 و 1389.



متن روايت دوم كه از عايشه است (صدر آن مربوط به حسادت او و عدم اعتماد به رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه به خواست خدا تفصيل آن را در بررسي «عايشه در صحاح» خواهيم آورد):



«انّ اللّه تعالي ينزل ليلة النصف من شعبان إلي السماء الدنيا فيغفر لاكثر من عدد شعر غنم كلب».



(19) الف ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 382، كتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب 7، ح 33.



ب ـ سنن أبي داود، ج 1، ص 244، كتاب الصلاة، باب تشميت العاطس في الصلاة، ح 930 و ج 3، ص 230، كتاب الايمان و النذور، باب في الرقبة المؤمنة، ح 3282.



ج ـ سنن نسائي، ج 3، ص 19، كتاب السهو، باب 20، ح 1214.



اين روايت در صحيح مسلم و اولين حديث سنن أبي داود و سنن نسائي اندكي طولاني است و ما قسمتي را كه به بحث ما مربوط است عينا نقل مي كنيم. أبي داود در حديث دوم همان قسمت مربوطه را آورده و صدر حديث را حذف نموده است.



... فقال لها: اين اللّه ؟ قالت: في السماء. قال: من أنا؟ قالت: أنت رسول اللّه. قال: اعتقها فانّها مؤمنة.

(20) ج 1، باب 29، (باب الكون والمكان)، ح 2.



«... أخبرني عن ربّك متي كان؟ و كيف كان؟ وعلي أيّ شي ء كان اعتماده؟ فقال أبو الحسن (الرضا) عليه السلام : انّ اللّه تبارك وتعالي أين الاين بلا اين وكيّف الكيف بلا كيف وكان اعتماده علي قدرته. فقام إليه الرجل فقبّل رأسه وقال:.....



(21) الف ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 64، مقدّمه، باب 13، ح 182.



ب ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 269، تفسير سوره هود، ح 3109.



ج ـ مسند أحمد، ج 5، ص 468 و 471، ح 16188 و 16200. (حديث أبي رزين العقيلي). متن زير از سنن ابن ماجه است:

«أبو رزين: قلت يا رسول اللّه ! أين كان ربّنا قبل أن يخلق خلقه؟ قال: كان في عماء، ما تحته هواء وما فوقه هواء، وما ثمّ خلق. عرشه علي الماء.

(22) مفاتيح الجنان، فرازي از دعاي سحر (بعد از دعاي أبو حمزه). در اين زمينه به خطبه اوّل نهج البلاغه رجوع فرماييد.

(23) گفته اند منظور 8 فرشته است كه به صورت بز كوهي مي باشند، ولي ما نفهميديم اوّلاً ـ اين معني از كجا فهميده مي شود؟ و ثانيا ـ چرا به صورت بز كوهي؟!



(24) الف ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 69، مقدّمه، باب فيما انكرت الجهميّة (باب 13 ) ح 193.



ب ـ سنن أبي داود، ج 4، ص 231، كتاب السنّة، باب في الجهميّة، ح 4723.



«... قال: كنت بالبطحاء في عصابة وفيهم رسول اللّه صلي الله عليه و سلم . فمرّت به سحابة فنظر إليها فقال: ما تسمّون هذه؟ قالوا: السحاب. قال: والمزن. قالوا: والمزن. قال: والعنان. قال ابوبكر: قالوا: والعنان. قال: كم ترون بينكم وبين السماء؟ قالوا: لا ندري. قال: فانّ بينكم وبينها امّا واحدا او اثنين او ثلاثا وسبعين سنة، والسماء فوقها كذلك حتّي عدّ سبع سماوات. ثمّ فوق السماء السابعة بحر، بين اعلاه واسفله كما بين سماء إلي سماء. ثمّ فوق ذلك ثمانية او عال. بين اظلافهنّ وركبهنّ كما بين سماء إلي سماء. ثمّ علي ظهورهنّ العرش. بين اعلاه واسفله كما بين سماء إلي سماء. ثمّ اللّه فوق ذلك. تبارك و تعالي.

(25) سنن ترمذي، ج 5، ص 376، تفسير سوره حديد، ح 3298.



ما در اينجا متن حديث را با اينكه يك صفحه از سنن را گرفته و تنها روايت تفسيري از سوره حديد مي باشد نقل مي كنيم تا خوانندگان محترم خود با تفكّر در آن به قضاوت بنشينند.



«عن أبي هريرة قال: بينما نبيّ اللّه صلي الله عليه و سلم جالس و اصحابه إذ اتي عليهم سحاب. فقال نبيّ اللّه صلي الله عليه و سلم : هل تدرون ما هذا؟ فقالوا: اللّه ورسوله اعلم. قال: هذا العنان... قال: هل تدرون ما فوقكم؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم. قال: فانّها الرقيع، سقف محفوظ وموج مكفوف. ثمّ قال: هل تدرون كم بينكم وبينها؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم. قال: بينكم وبينها مسيرة خمسمائة سنة. ثمّ قال: هل تدرون ما فوق ذلك؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم. قال: فانّ فوق ذلك سماءين، ما بينهما مسيرة خمسمائة سنة حتّي عدّ سبع سماوات، ما بين كلّ سماءين كما بين السماء والأرض. ثمّ قال: هل تدرون ما فوق ذلك ؟ قالوا: اللّه ورسوله اعلم. قال: فانّ فوق ذلك العرش و بينه وبين السماء بُعد مثل ما بين السماءين. ثمّ قال: هل تدرون ما الذي تحتكم؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم. قال: فانّها الأرض. ثمّ قال: هل تدرون ما الذي تحت ذلك؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم. قال: فانّ تحتها الأرض الاخري، بينهما مسيرة خمسمائة سنة، حتّي عد سبع ارضين، بين كلّ ارضين مسيرة خمسمائة سنة. ثمّ قال: والذي نفس محمّد بيده لو انّكم دلّيتم رجلاً بحبل إلي الأرض السفلي لهبط علي اللّه.

(26) ج 4 سنن، ص 232، كتاب السنّة، باب في الجهميّة، ح 4727.



«عن النبي صلي الله عليه و سلم قال: اذن لي ان احدّث عن ملك من ملائكة اللّه من حملة العرش. انّ ما بين شحمة اذنه إلي عاتقه مسيرة سبعمائة عام».



(27) همان، ح 4726.



«... انّ اللّه فوق عرشه و عرشه فوق سماواته...».



(28) «تاريخچه زمان» اثر پروفسور «استفن ويليام هاوكينگ» استاد صاحب كرسي در دانشگاه كمبريج، ترجمه حبيب اللّه دادفرما، ص 59.



(29) ستاره ديگري، كه آن هم در مجاورت منظومه خورشيد است «قنطورس آلفا» نام دارد كه 3/4 سال نوري با ما فاصله دارد.



معناي اينكه ستاره قنطورس 4 سال نوري با ما فاصله دارد اين است كه نور ـ كه سرعت آن 000/300 كيلومتر در ثانيه است ـ در مدّت 4 سال اين فاصله را طي مي كند. (يعني بيش 37 ميليون ميليون كيلومتر).

(30) خداوند در سوره ذاريات، آيه 47، مي فرمايد: (والسَّماءَ بَنَيْناها بِاَيْدٍ وَاِنّا لَمُوسِعُونَ). يعني: ما آسمان را به قدرت خود آفريديم و هر آينه آن را وسعت مي دهيم.



اين آيه نيز يكي از معجزات علمي قرآن است كه پس از 14 قرن معناي آن براي دانشمندان روشن شد.



(آمارهاي مذكور در متن از كتاب «تاريخچه زمان» از ص 53 به بعد ـ بخش سوم: بزرگ جهاني كه در حال گسترش است ـ گرفته شده است).



(31) سنن أبي داود، ج 4، ص 326، كتاب الادب، باب ما جاء في المطر، ح 5100.



«عن انس قال: اصابنا ونحن مع رسول اللّه صلي الله عليه و سلم مطر، فخرج رسول اللّه صلي الله عليه و سلم فحسر ثوبه عنه حتّي اصابه. فقلنا: يا رسول اللّه! لم صنعت هذا؟ قال: لانّه حديث عهد بربّه.

(32) سنن ترمذي، ج 5، ص 343، تفسير سوره صآ.



أبو عيسي ترمذي خود اين حديث را صحيح مي داند و مي گويد كه از محمّد بن إسماعيل (صاحب صحيح بخاري) پرسيدم و او نيز آن را تأييد كرد. (لابدّ يادش رفت كه حديث به اين مهمّي را در كتابش بنويسد!).



ترمذي قبل از اين، دو حديث ديگر به همين مضمون نقل مي كند كه تأخير در نماز صبح در آن نيست.



... احتُبس عنّا رسول اللّه صلي الله عليه و سلم ذات غداة عن صلاة الصبح حتّي كدنانتراءي عين الشمس، فخرج سريعا فثوّب بالصلاة، فصلّي رسول اللّه صلي الله عليه و سلم وتجوّز في صلاته. فلمّا سلّم دعا بصوته قال لنا: علي مصافّكم كما انتم ثمّ انفتل الينا ثمّ قال: اما انّي سأحدثكم ما حبسني عنكم الغداة: انّي قمت من الليل فتوضّأت وصلّيت ما قُدّر لي فنعست في صلاتي حتّي استثقلت، فإذا أنا بربّي تبارك و تعالي في احسن صورة، فقال يا محمّد! قلت: لبّيك ربّ، قال: فيم يختصم الملأ الاعلي؟ قلت: لا ادري، قالها ثلاثا. قال: فرأيته وضع كفّه بين كتفَيّ حتّي وجدت برد انامله بين ثدييّ....



قال أبو عيسي: هذا حديث حسن صحيح. سألت محمّد بن اسماعيل عن هذا الحديث فقال: هذا حديث حسن صحيح... .



(33) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 160، كتاب بدء الخلق، باب قول اللّه تعالي: وإذ قال ربّك للملائكة... .



و ج 8، ص 62، ابتداي كتاب الاستئذان.



ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 2179 و 2183، كتاب الجنّة وصفة نعيمها و اهلها، باب هاي 6 و 11، ح 15، 16 و 28.



روايتها تماما از أبو هريرة مي باشد كه در ضمن روايات متعدّدي اين را هم گفته است. به حديث شماره 28 از صحيح مسلم توجّه كنيد:



... هذا ما حدّثنا أبو هريرة عن رسول اللّه صلي الله عليه و سلم فذكر احاديث منها: «قال رسول اللّه صلي الله عليه و سلم : خلق اللّه عزّ وجلّ آدم علي صورته، طوله ستّون ذراعا... فلم يزل الخلق ينقص بعده حتّي الآن.

(34) الف ـ صحيح بخاري، ج 6، ص 173، تفسير سوره قآ، و ج 9، ص 143، كتاب التوحيد، باب قول اللّه تعالي: أنا الرّزّاق ذو القوّة المتين.



ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 2188، كتاب الجنّة وصفة نعيمها واهلها، باب 13، ح 38 و 39.



... ولا يزال في الجنّة فضل حتّي ينشي ء اللّه لها خلقا فيسكنهم فضل الجنّة.



(35) اشاره به آيه 2 از سوره ملك كه مي فرمايد: «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ اَيُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً». يعني خداوند مرگ و زندگي را براي اين آفريد كه شما را بيازمايد كه كدام يك از شما عمل بهتري داريد.



(36) اشاره به آيه 12 از سوره طلاق كه مي فرمايد: «... وَأَنَّ اللّهَ قَدْ اَحاطَ بِكُلِّ شَي ءٍ عِلْما».



امير المؤمنين عليه السلام در اوّلين خطبه نهج البلاغه (كه متأسفانه عموم اهل سنّت خود را از معارف عاليه اين كتاب ارزشمند ـ و در حقيقت ارزشمندترين كتاب بعد از قرآن ـ محروم نمودند) مي فرمايد:



... عالِما بِها قَبْلَ ابْتِدائِها مُحِيطا بِحُدُودِها وَانْتِهائِها...». يعني خداي تعالي قبل از آفرينش، بدان عالم بوده و به حدود و انتهاي آن احاطه داشت.

(37) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 30، باب فضل الجهاد و السير، باب قول اللّه: لا يستوي القاعدون...، و ج 6، ص 60، تفسير سوره نساء، و نيز ص 227، فضائل القرآن، باب كاتب النبي صلي الله عليه و سلم .



ب ـ صحيح مسلم، ج 3، ص 9 ـ 1508، كتاب الامارة، باب 40، ح 141.



ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 225 و 226، تفسير سوره نساء، ح 3032 و 3033.



د ـ سنن أبي داود، ج 3، ص 11، كتاب الجهاد، باب في الرخصة في القعود من العذر، ح 2507.



ه ـ سنن نسائي، ج 6، ص 11 ـ 9، كتاب الجهاد، با ب4، ح 99 ـ 3096.



اين روايت با اختلافي كه در آن است از چند نفر نقل شده:



1. از براء: «لمّا نزلت: لا يستوي القاعدون من المؤمنين، جاء ابن امّ مكتوم» وفي بعض روايات براء: «و عمر و ابن امّ مكتوم خلفه فقال: فكيف فيّ و أنا اعمي؟ قال: فما برح حتّي نزلت: غير او لي الضرر».



روايت براء را بخاري و مسلم و نسائي نقل كرده اند.



2. از زيد بن ثابت به نقل از مروان حكم (طريد رسول اللّه صلي الله عليه و آله ) كه چون آيه فوق نازل شد:



«... فجاء ابن امّ مكتوم وهو يملّها عليّ فقال: يا رسول اللّه! لو استطيع الجهاد لجاهدت و كان رجلاً اعمي فانزل اللّه علي رسوله وفخذه علي فخذي حتّي همّت ترضّ فخذي ثمّ سرّي عنه فانزل اللّه عزّ وجلّ: «غير اولي الضرر».



اين روايت را بخاري و ترمذي و نسائي نقل كرده اند.



3. مشابه همان را خارجة بن زيد از زيد بن ثابت نقل كرده كه در آن به جاي «حتّي همّت ترض » يعني نزديك بود پايم خرد شود آمده است: «فما وجدت ثقل شي ء اثقل من فخذ رسول اللّه صلي الله عليه و سلم ».



اين روايت را فقط أبو داود نوشته است.



4. روايتي مخالف همه آنها كه ترمذي آن را نقل كرده و بخاري نيز خلاصه آن را آورده است، حديث ابن عبّاس است كه مي گويد: «لا يستوي القاعدون من المؤمنين غير اولي الضرر» عن بدر و الخارجون إلي بدر لمّا نزلت غزوة بدر قال عبد اللّه بن جحش وابن امّ مكتوم: انّا اعميان يا رسول اللّه ! فهل لنا رخصة؟ فنزلت: «لا يستوي القاعدون من المؤمنين غير اولي الضرر ـ وفضّل اللّه المجاهدين علي القاعدين درجة». فهؤلاء القاعدون غير اولي الضرر. «وفضّل اللّه المجاهدين علي القاعدين اجرا عظيما» درجات منه علي القاعدين من المؤمنين غير اولي الضرر.

(38) سوره بقره، آيه 187 ـ يعني: هنگام سحر تا زماني مجاز به خوردن و آشاميدن مي باشيد كه نخ سياه از نخ سفيد تميز داده شود.

(39) صحيح مسلم، ج 2، ص 767، كتاب الصيام، باب 8، ح 34 و 35.



«عن سهل بن سعد قال: لمّا نزلت هذه الآية: وكلوا واشربوا... قال: كان الرجل يأخذ خيطا ابيض وخيطا اسود فيأكل حتّي يستبينهما. حتّي انزل اللّه عزّ وجلّ: من الفجر، فبيّن ذلك».



وفي رواية أخري: «... فكان الرجل إذا أراد الصوم ربط احدهم في رجليه الخيط الاسود والخيط الابيض. فلا يزال يأكل ويشرب... فعلموا انّما يعني بذلك الليل والنهار».



(40) همان، ح 33.



«... لمّا نزلت: حَتّي يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الاَْبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الاَْسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ قال له عديّ بن حاتم: يا رسول اللّه انّي اجعل تحت وسادتي عقالين: عقالاً ابيض وعقالاً اسود. اعرف اللّيل من النهار. فقال رسول اللّه صلي الله عليه و سلم : انّ وسادتك لعريض انّما هو سواد اللّيل وبياض النهار.

(41) سوره حج، آيه 78، و به همين مضمون: سوره مائده، آيه 6.

(42) الف ـ صحيح بخاري، ج 1، ص 8 ـ 97، ابتداي كتاب الصلاة، باب كيف فرضت الصلوات في الاسراء، وج 4، ص 5 ـ 133، كتاب بدء الخلق، باب ذكر الملائكة، و ص 6 ـ 164، باب ذكر إدريس عليه السلام ، و ج 5، ص 69 ـ 66، باب المعراج (بعد از حديث الاسراء)، و ج 9، ص 4 ـ 182، كتاب التوحيد، باب قوله: «وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسي تَكْلِيما».



ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 51 ـ 145، كتاب الايمان، باب 74، ح 259 و 263 و 264.



ج ـ سنن ترمذي، ج 1، ص 417، ابواب الصلاة، باب 45، ح 213.



عبارت ترمذي چنين است: «فرضت علي النبي صلي الله عليه و سلم ليلة اسري به الصلوات خمسين ثمّ نقصت حتّي جعلت خمسا». او ديگر داستانسرائي شيخين (بخاري و مسلم) را متعرّض نمي شود.



د ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 448، كتاب اقامة الصلاة والسنّة فيها، باب 194، ح 1399. او نيز فقط وساطت حضرت موسي عليه السلام را ـ آنهم به طور خلاصه ـ نقل مي كند.



ه ـ سنن أبي داود، ج 1، ص 64، كتاب الطهارة، باب الغسل من الجنابة، ح 247. او مي نويسد: «عن عبد اللّه بن عمر، قال: كانت الصلاة خمسين والغسل من الجنابة سبع مرار وغسل البول من الثوب سبع مرار، فلم يزل رسول اللّه صلي الله عليه و سلم يسأل حتّي جعلت الصلاة خمسا والغسل من الجنابة مرّة وغسل البول من الثوب مرّة». يعني نماز 50 بود و غسل جنابت 7 بار و شستن لباس از بول نيز 7 بار بود و پيوسته رسول خدا صلي الله عليه و آله از خدا درخواست كرد تا آنكه نماز 5 و غسل جنابت و شستن لباس از بول نيز يك بار شد. (منظور اين است كه جنب بايد در ابتدا 7 بار غسل مي كرد!)



و ـ سنن نسائي، ج 1، ص 55 ـ 249، كتاب الصلاة، باب اوّل، ح 7 ـ 445.



ما در اين پاورقي متن قسمتي از اين داستان طولاني را كه به بحث ما مربوط است، از صحيح مسلم، نقل مي كنيم كه نقل همه آن از حوصله اين نوشتار خارج است. طالبين مي توانند به نشانه هايي كه گفته شد رجوع فرمايند:



«ففرض عليّ خمسين صلاة في كلّ يوم وليلة فنزلت إلي موسي عليه السلام فقال: ما فرض ربّك علي امّتك؟ قلت: خمسين صلاة. قال: ارجع إلي ربّك فاسأله التخفيف فانّ امّتك لا يطيقون ذلك فانّي قد بلوت بني اسرائيل وخبرتهم. قال: فرجعت إلي ربّي فقلت: يا ربّ ! خفّف علي امّتي. فحطّ عنّي خمسا. فرجعت إلي موسي فقلت: حطّ عنّي خمسا. قال: انّ امّتك لا يطيقون ذلك فارجع إلي ربّك فاسأله التخفيف. قال: فلم ازل ارجع بين ربّي تبارك و تعالي وبين موسي عليه السلام حتّي قال: يا محمّد! انّهنّ خمس صلوات كلّ يوم وليلة....

(43) صحيح مسلم، همان، ح 263.



... فلمّا علونا السماء الدنيا فإذا رجل عن يمينه اسودة وعن يساره اسودة. قال: فإذا نظر قِبَل يمينه ضحك وإذا نظر قبل شماله بكي... قلت يا جبريل ! من هذا؟ قال: هذا آدم عليه السلام وهذه الاسودة عن يمينه وعن شماله نسم بنيه. فاهل اليمين اهل الجنّة والاسودة الّتي عن شماله اهل النار. فإذا نظر قبل يمينه ضحك و إذا نظر إلي شماله بكي....



(44) الف ـ صحيح بخاري، ج 1، ص 98. (به پاروقي شماره 80 رجوع شود).



ب ـ صحيح مسلم، همان.



«ثمّ عرج بي حتّي ظهرت لمستوي اسمع فيه صريف الاقلام.



(45) ... وقال ابن عبّاس: توفّي رسول اللّه صلي الله عليه و سلم وأنا ابن عشر سنين....



ابن عبّاس مي گويد: هنگام وفات رسول خدا صلي الله عليه و آله من ده ساله بودم. (صحيح بخاري، ج 6، ص 238، باب تعليم الصّبيان القرآن، كه در خاتمه تفسير آمده است).

(46) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 134، و ج 5، ص 68. (به پاورقي شماره 80 رجوع شود).



ب ـ صحيح مسلم، همان، ح 264.



ج ـ سنن نسائي، همان، (به پاورقي شماره 80 رجوع شود).



... فاتيت علي موسي... فلّما جاوزته بكي. فنودي: ما يبكيك قال: ربّ ! هذا غلام بعثته بعدي. يدخل من امّته الجنّة اكثر ممّا يدخل من امّتي....

(47) صحيح بخاري، ج 6، ص 235، باب فضل القرآن علي سائر الكلام (پس از خاتمه تفسير) و ج 9، ص 169 و 191، كتاب التوحيد، باب قول اللّه تعالي: انّما قولنا لشي ء... و باب قول اللّه تعالي: قل فأتوا بالتوراة فاتلوها... .



«فقال اهل الكتاب: هؤلاء اقلّ منّا عملاً واكثر اجرا قال اللّه: هل ظلمتكم من حقّكم شيئا؟ قالوا: لا. قال: فهو فضلي اوتيه من اشاء.

(48) آل عمران/110. يعني شما بهترين امّت در ميان امّتها هستيد (چه آنكه) شما امر به معروف و نهي از منكر مي نمائيد و به خداي يگانه ايمان مي آوريد.



(49) سوره توبه، آيه 30.



(50)به آيات 153 تا 161 از سوره نساء رجوع فرماييد تا به اندكي از بسيار اعمال خلاف يهود پي ببريد.



(51) الف ـ صحيح بخاري، ج 1، ص 42، كتاب العلم، باب ما يستحبّ للعالم إذا سئل...، وج 4، ص 189، كتاب بدء الخلق، حديث الخضر مع موسي عليهماالسلام ، و ج 6، ص 112، تفسير سوره كهف. (در صفحه 114 و 116 مي نويسد كه خضر گفت: علم من و علم تو در نزد علم خدا نيست مگر همين مقدار كه اين گنجشك برداشته نسبت به دريا).



ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1850، كتاب الفضائل، باب من فضائل الخضر عليه السلام .



در اينجا بد نيست دو نكته را تذكر دهيم:



1. در پاورقي صحيح مسلم نوشته است كه مراد از نقص، نسبت سنجي است. يعني نسبت علم من و تو به علم خدا مثل نسبت آب دهان گنجشك است به دريا.



پاسخ آن روشن است زيرا: اوّلاً ـ «نقص» را «نسبت سنجي» معني كردن از عجايب معاني لغات است! ثانيا ـ در متن خواهد آمد كه اصل نسبت سنجي نيز كاملاً بي مورد است، زيرا علم خدا را نمي توان تصوّر كرد چنانچه ذات باريتعالي را، و اين هر دو يكي است، و احاطه علمي ـ آن گونه كه در قرآن آمده ـ غير از خود علم است.



2. قبل از نقل فضائل خضر عليه السلام از فضائل زكريّا عليه السلام نوشته و در آن يك روايت از أبو هريره نقل كرده است كه: «كان زكريّا نجّارا» يعني زكريّا نجّار بود! گوئيا آن بزرگوار فضيلت ديگري جز نجّار بون نداشت!



ج ـ سنن ترمذي، ج 5، ص 292، تفسير سوره كهف، ح 3149. (در اواخر حديثي طولاني).